loading...
۩۞۩.شوق پرواز.۩۞۩
amirrezajafary بازدید : 69 سه شنبه 16 مهر 1392 نظرات (0)

تاسوعای حسینی

 

یکی از روزهایی که بر حسین اهل بیتش بسیار سخت گذشت روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرم بود.

 چنانکه در روایتی از امام صادق در وصف تاسوعا آمده است :( روز نهم محرم حسین و اصحابش در کربلا در محاصره قرار گر فتند.و سپاهیان شام او را احاطه کردند  و در فشار قرار دارند ، و در این روز پسرم جان و عمر سعد باکثرت سپاهیانش خوشحال شدند، حسین را ضعیف شمردند و مطمین شدند که دیگر برای حسین یاوری نخواهد آمد و مردم عراق دست از یاریش کشیدند، پدرم فدای مستضعف غریب.

 و این زمان بود که شمر وارد صحرای کربلا شدو اصرار به شروع حمله داشت لذا عمر سعد با این جمله فرمان حمله را صادر کرد: ( سپاهیان خدا سوار شوید که خدا شما را مژده بهشت داد !!.

 سپاهیان ابن سعد به طرف خیمه گاه ابی عبدالله هجوم آوردند، حسین جلو خیمه شمشیر را در بغل گرفته و سر به زانو غم نهاده و به خواب رفته بود که زینب صدا زد : برادر صدای نیروها را نمی شنوی که نزدیک خیام رسیده اند؟

 حسین بیدار شد و با یک دنیا وقار و طمأ نینه فرمود : الان پیامبر را در خواب دیدم به من فرمود : به زودی نزد ما خواهی آمد .

 زینب لطمه ای به صورت زد و گفت : واویلاه ،

 حسین فرمود : خواهرم آرام که ویل از آن تو نیست ، خدا تو را رحمت کند.

عباس نیز خدمت حسین آمد و عرض کرد : آقا جمعیت به خیمه گاه آمدند.

 حسین فرمود : عباس جان ، جانم به قربانت سوار شو و با آنها ملاقات کن و بپرس چه شده و برای چه آمده اند ؟

 عباس با بیست نفر سوار که زهیر بن قیس و حبیب بن مظاهر در میان آنان بود جلو جمعیت را سد کردند و پرسیدند چه تصمیم دارید؟

 گفتند:امیر دستور داده تا بر شما عرضه کنیم که به حکم امیر تن دهید وگرنه با شما خواهیم جنگید.

حضرت عباس فرمود : شتاب نکنید تا گفته هایتان را به حضرت ابی عبدالله عرض کنم و به سوی امام حسین رهسپار شد.

اصحاب امام حسین که در برابر سپاهیان کفر ایستاده بودند ، حبیب بن مظاهر به زهیربن قیس گفت : شما با اینها سخن می گویید یا من بگوییم ؟

زهیر گفت همانطور که شروع کردید ادامه دهید.

 حبیب بن مظاهر گفت : به خدا قسم بد ترین جمعیت مردمی هستند که فردای قیامت بر خدا وارد شوند در حالیکه ذریه پیامبر و اهل بیتش را می کشند و بندگان خاص خدا و شب زنده داران و سحرخیزان و ذاکر ین خدا را به شهادت می رسانند. عباس به خدمت حسین رسید و او را از تصمیم جمعیت آگاه ساخت .

 حسین فرمود : برگرد اگر می توانی امشب را مهلت بخواه تا شب را به نماز و راز و نیاز با خدا بپردازم که خدا می داند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست می دارم ، عباس به سوی جمعیت برگشت و سخن برادرش را با آنان ابلاغ کرد.

عمربن سعد که احساس کرده بود شمر مراقب حرکات او است و کارهایش را به ابن زیاد گزارش می دهد از ترس آنکه مبادا سعایت کند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهی کرد ، شمر هم به خواست عمر سعد موکول کرد سرانجام گفتگو ها به عدم و موافقیت منتهی می شد که ناگهان عمربن حجاج زبیدی میان حرف ؛آنان دوید و گفت : سبحان الله به خدا قسم اگر از مردم دیلم بودند و یک شب از ما مهلت می خواستند آنها اجابت می کردیم ، محمد بن الا شعث نیز گفته عمر را تایید کرد و ابن سعد را گفت : خواسته شان را بپذیریدبه خدا قسم فردا با شما خواهند جنگید .

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالب سایت درچه سطحی مشاهده نمودید؟
    سایت های کاربردی

    leader.jpg
    drrohani.jpg
    majlis.png
    ghgh.png
    http://www.8pic.ir/images/82086723376344085293.png
    images54.jpeg
    5445.jpeg
    http://www.8pic.ir/images/32420978701375817097.jpeg
    آمار سایت
  • کل مطالب : 426
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 37
  • بازدید امروز : 179
  • باردید دیروز : 46
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 416
  • بازدید ماه : 1,178
  • بازدید سال : 5,303
  • بازدید کلی : 62,539