چکیده | |
انسان برای دستیابی به مدارج بالاتر اخلاقی و تربیتی در زندگی، نیازمند الگو و سرمشقی مطمئن است. مطابق آیات قرآن کریم و روایات پیشوایان دینی و ائمه معصومین(ع)، نیکوترین و مناسب ترین الگو «رسول گرامی اسلام(ص)» است. به یقین، تبعیت از آن حضرت می تواند انسان را برای دست یابی به حیات طیّبه در رفتارهای فردی و اجتماعی دنیوی و سعادت اخروی رهنمون سازد. بر این اساس، برای رسیدن به جایگاهی امن و مطمئن در دنیا و آخرت، بررسی آداب و سیره اخلاقی و تربیتی پیامبر اعظم(ص) و الگو گیری از آن حضرت، لازم و ضروری است. در این راستا، مطالعه حاضر با محوریت: «نگرشی بر سیره ی تربیتی و سجایای اخلاقی پیامبر اکرم(ص)»، با هدف آشنایی با اخلاق و آداب تربیتی در سیره عملی و کلام آن رسول بزرگوار، انجام یافته است. |
|
کلیدواژگان | |
پیامبر اکرم (ص)؛ تربیت؛ اخلاق؛ سیره ی عملی؛ احادیث | |
اصل مقاله | |
مقدمه انسان به عنوان اشرف مخلوقات زمانی «انسانی شایسته» است که همواره دارای اخلاق و تربیت انسانى باشد، در غیر این صورت همچون موجود خطرناکى است که با بهره گیری از هوش سرشار انسانى، دنیای امن و آباد را نابود مىسازد و به آتش مىکشد و در جهت نیل به اهداف و منافع نامشروع مادى خویش، جنگ و فتنه به پا مىکند، انسان های دیگر را بیرحمانه به استثمار می کشد، مسکن و پناهگاه انسان های مظلوم را غصب می کند و انسان های بىگناه را به خاک و خون مىکشد. از ضروریات اخلاق انسانی، رفتار شایسته در جامعه و آداب صحیح معاشرت است. در این زمینه، انبیاء و ائمه معصومین(علیهم السلام)، سفارش و تأکید فراوانی کرده اند. با تأمل و نگرش در زندگانی پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت اطهار(ع)، می توان معیارهای افعال و اعمال اخلاقی را در جامعه اسلامی مشخص نمود. از دیدگاه اسلام، انسان به عنوان موجودی اجتماعی و تربیتپذیر است که تعالی، رشد و شکوفایی اخلاقی وی در بستر جامعه صورت میگیرد. از اینرو توصیههای اخلاقی و تربیتی خاصی را برای ظهور استعدادها و تواناییهای انسان، ارائه کرده است. این در حالی است که خداوند انسان را طوری خلق نموده است که به طور فطری طالب کمال و فضیلت های اخلاقی- انسانی است. دل انسان به دنبال افراد کمال یافته و آراسته به فضائل و زیبایی های معنوی و حقیقی، است و بی اختیار آنان را تحسین می کند. رمز توفیق فرستادگان الهی، در جذب دل های پاک و مستعد را می توان در همین نکته جستجو کرد. چرا که انبیاء و اولیای الهی جامع فضائل و مناقب و شایسته ترین انسان های عصر خود بوده اند و حقیقت جویان و سعادت طلبان عالَم که وجدانی آگاه و عقلی پویا دارند - بدون در نظر گرفتن آئین و اعتقادات خود- با مطالعه زندگی، رفتار و سیره اولیای الهی، از عمق جان شیفته آنان می شوند و در بسیاری موارد مطالعه سیره و اخلاق آنان، دلهای مشتاق را به سوی حق و حقیقت هدایت می کند. به یقین می توان گفت که آموزههای تربیتی ائمه اطهار(ع)، که تمام مراحل زندگی انسان، از هنگام تولد تا زمان مرگ را دربرمیگیرد، راهی روشن برای اصلاح جامعه و در جهت دستیابی به آرمان شهر اسلامی است. بر همین مبنا، هدف اساسی این مطالعه، بررسی و تبیین سیره تربیتی، فضائل اخلاقی و کرامات حضرت پیامبر اعظم(ص) است. تعاریف مفاهیم سیره: در فرهنگ لغات معانی متعددی برای سیره آمده است. راغب اصفهانی سیره را به معنای حالتی دانسته که انسان یا غیر انسان بر آن حالت باشد، چه آن حالت غریزی(غیر اکتسابی) باشد یا اکتسابی(راغب اصفهانی، 1414ق، ص 247). در فرهنگ لغت مجمع البحرین نیز، «سیره» به طریقه، هیأت و حالت معنی شده است(طریحی نجفی، 1396ق، ج 3، ص105). از نظر شهید مطهری، سیره، عبارتست از روش، طریقه عمل و یا رفتاری که با تکرار و استمرار همراه باشد، به نحوی که پس از مدتی به صورت یک قاعده و قانون برای رفتار تبدیل شود(مطهری، 1375، ج 16، ص72). در این مطالعه منظور از سیره عملی، سبک و شیوه زندگانی عملی و رفتاری حضرت پیامبر اکرم(ص)، در بعد فردی، خانوادگی و اجتماعی ایشان است و مقصود از سیره نظری، بررسی دیدگاههای آن حضرت در مورد شیوه رفتار تربیتی و اخلاقی با مطالعه احادیث نقل شده از آن پیامبر بزرگوار و روایات معتبر وارده در مورد آن حضرت است. تربیت: موضوع ماهیت انسان و نگرش صاحب نظران و اندیشمندان یا مکاتب مختلف نسبت به این موضوع، موضعگیری های گوناگونی را در رابطه با تعریف، هدف یا ماهیت تربیت موجب شده است. واژه تربیت، از ریشه ی «ربّ» است و از لحاظ لغوی به معنای، نشو و نما دادن، برکشیدن، زیاد کردن و مرغوب یا قیمتی ساختن آمده است(شکوهی، 1382 ص 12). مطابق دیدگاه شهید مطهری، «تربیت به معنای پرورش دادن و به فعلیت درآوردن استعدادهای درونی که در شئی نهفته است، میباشد»(مطهری، 1375، ص 21). اخلاق: واژه اخلاق، از ریشه ی خُلْق و خُلُق و به معانی خوی، سرشت، طبیعت و ... آمده است. در لغت نامه لسان العرب، ریشه واژه های «خُلْق» و «خَلق» یکى است؛ و هر دو به معناى آفریدن و خلقت مى باشد، مانند «شَرْب» و «شُرْب» (آشامیدن). یعنى خُلق و خَلق، از نظر آوایى با هم متفاوتند نه از لحاظ معنایى. اما معمولاً در موارد متفاوتى به کار مى روند؛ در اصل منظور از «خُلْق و خُلُق» صورت باطنی و ناپیدای شخص است که با بصیرت(چشم دل) درک میشود؛ در مقابل آن واژه «خَلق» است که به صورت ظاهری انسان گفته میشود و با چشم می توان آن را مشاهده نمود(ابن منظور، 1416ق، ج4، ص194). از دیدگاه برخی اندیشمندان، منظور از اخلاق هرگونه «صفت نفسانی» است که سبب پیدایش کارهای پسندیده یا ناپسند میشود؛ اگر چه آن صورت نفسانی به صورت استوار و پایدار باشد و چه به صورت ناپایدار و خواه از روی فکر و اندیشه به وجود آید یا بدون تفکر و تعقل. تعریف مورد قبول شهید مطهری در مورد اخلاق، آن تعریفی است که هم به چگونه رفتار کردن پرداخته باشد و هم به چگونه بودن؛ چگونگی رفتار به اعمال و گفتار انسان ارتباط دارد ولی چگونه بودن با صفات و ملکات نفسانی آدمی رابطه دارد(مطهری، 1378، ص22). به طور کلى، اخلاق دارای مفاهیم و ارزش هایى است که بیرون از فرد و جامعه شکل گرفته اند، فراتر از اجتماع و دارای وجود خارجى می باشند.
پیامبر اکرم(ص)؛ شایسته ترین الگو پیامبر اعظم(ص) به دلیل داشتن «خُلقٍ عَظیم[1]» و «رَحمَةٌ لِلعَالَمین[2]»، نمونه و الگوی مکارم اخلاقى براى تمام انسان ها در تمام دوران ها بوده است. آن حضرت به عنوان بهترین و کامل ترین اسوه ی راستین بشریّت، نسبت به تمام مردم بسیار دلسوز، صمیمی و مهربان بود. در راستای متخلق بودن به اخلاق و کردار کریمانه بود که حضرت در طول 23 سال نبوت توانست، دل های گمراه بسیاری را شیفته مکتب اسلام کند. در بیان عظمت پیامبر اکرم(ص) می توان گفت که خداوند برای تکریم و تجلیل مقام آن حضرت، در قرآن با لقب های بی همتایی، مانند؛ «یا ایّها الرَّسول» و «یا ایّها النَّبی»، از ایشان یاد می کند. همچنین، جایگاه، عظمت و بزرگواری پیامبر اکرم(ص)، بدان حد بوده است که خداوند به وجود گرامی او چنین سوگند یاد می کند: «لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ[3]»؛ به جانت سوگند که اینها در مستی خود سرگردانند. علاوه بر آن، قرآن کریم، رسول گرامی اسلام(ص) را به عنوان اسوه ای نیکو یاد نموده است که همگان باید به آن حضرت تأسّی نمایند: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[4]»؛ به یقین برای شما، در زندگی رسول خدا الگوی نیکویی است. همچنین خداوند درباره آن رسول گرامی می فرماید: «وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُق عَظِیم[5]»؛ به یقین تو اخلاق عظیم و بزرگی داری. همچنین در آیه ای دیگر، خداوند مؤمنان را امر کرده است که از دستورات نبی اکرم(ص) پیروی کرده، فرامین او را به جای آورند و آنچه را از آن باز داشته است، رها سازند: «وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا[6].» در آیه دیگری اشاره نموده است: «وَ أَطِیعُواْ اللّهَ و َالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ[7]»؛ و از خدا و رسول اطاعت کنید، باشد که مورد رحمت قرار گیرید. از سعد بن هشام[8]، نقل شده که میگوید: «از عایشه همسر رسول اکرم(ص) در وصف اخلاق پیامبر خدا (ص) سوال کردم. او در این باره گفت: آیا قرآن نخواندهای؟ گفتم چرا؟ سپس گفت: «اخلاق پیامبر(ص) همان قرآن است» (فیض کاشانی، 1378، ج 4، ص 21). روایت فوق، اخلاق نبی اکرم (ص)، را به قرآن تشبیه نموده است، یعنی اینکه اگر کسی به دنبال نمونهی عینی و عملی قرآن است، اخلاق آن حضرت را بررسی کند، تا دریابد که چگونه قرآن در اخلاق، بینش، منش و سیرهی آن حضرت تبلور یافته است. همچنین، علی(ع) پیامبر خدا را الگوی شایسته پیروی معرفی می کند و الگوپذیری از ایشان را برای همگان بسنده می داند، چنان که می فرماید: «روش نبی خدا (ص) برای الگو بودن تو کافی است و پیامبر در نکوهش دنیا و کاستیهای و رسوایی ها و بدیهای فراوان آن راهنمای تو می باشد. پس، به پیامبر پاک و پاکیزه تمسک جوی که راه و رسم او الگویی برای همه الگوخواهان و مایه بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد. دوستترین بنده نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند و گام بر جای پای او نهد (دشتی، 1382، خطبه 160). امام صادق(ع) هم در بیان اهمیت الگو گیری از پیامبراکرم(ص) فرمودند: «اِنّی لاََکْرَهُ لِلرَّجُلِ اَنْ یَمُوتَ وَقَدْ بَقِیَتْ عَلَیْهِ خَلَّةٌ مِنْ خِلالِ رَسُولِ اللّه ِ لَمْ یَأْتِها»(صدوق، 1404ق، ج3، ص467)؛ دوست ندارم مسلمانی بمیرد، مگر اینکه تمام آداب و سنت های رسول خدا(ص)، را [اگر چه یکبار] انجام دهد.
تربیت در سیره عملی و احادیث پیامبر اکرم(ص) جذابیت روحانی، عرفانی و معنوی فرستادگان الهی به قدری والاست که امروزه هرگاه اندیشمندان اسلام شناس، قطره ای از سیره تربیتی و اخلاقی آن بزرگواران را در کام تشنگان راه حقیقت می ریزند، آنان را مجذوب ساخته و جویندگان حق و حقیقت را گرد انبیا و اولیا الله جمع می نمایند. افزون بر این، محبّت و ارادت به انبیا و اولیای الهی اختصاص به مسلمانان ندارد. در میان سایر ادیان هم، اندیشمندان زیادی هستند که احادیث و روایات فراوانی در زمینه سیره علمی و عملی و فضایل فرستادگان خدا و ائمه اطهار(ع) و به خصوص پیامبر اکرم(ص) را گردآوری و بررسی نموده و انتشار ساخته اند. به این لحاظ، در ذیل برخی از خصوصیات و فضائل اخلاقی- عملی و سیره تربیتی پیامبر اکرم(ص)، در چهار حیطه؛ تربیت اخلاق معنوی، تربیت اخلاق فردی، تربیت اخلاق اقتصادی و تربیت اخلاق اجتماعی، بررسی می شود:
الف) تربیت اخلاق معنوی تربیت، دارای زمینهها و ابعاد مختلفى، چون؛ معنوی، عاطفى، اجتماعى، فردی و... است. از مهمترین ابعاد تربیت؛ تربیت معنوى است که به عقیده اکثر اندیشمندان تربیتی، پرورش این بعد پایه و اساسی بر همه ابعاد دیگراست. این ویژگی جوهره اساسی رفتار و منش فرد دیندار را تشکیل می دهد و به عنوان مهمترین عامل در ایجاد تمایز تربیت دینی از دیگر حوزه های تربیتی مطرح می گردد. محور اصلی در تربیت معنوی، «خدا» است و منظور از خدامحوری، جهت گیری همه اعمال و رفتارهای انسان در راستای ملاک ها و معیارهای الهی است. این نوع تربیت که شامل پرورش بعد معنوى انسان و فراهمنمودن زمینه ی ارتباط انسان با خداوند و در نهایت پرورش انسان براى رسیدن به قرب الهى است، بسیار مورد تاکید انبیا و ائمه اطهار (ع) بوده است و آن بزرگواران در تمام صحنههاى زندگى بیشترین اهمیت را به پرورش بعد معنوی انسان مىدادند. از بزرگترین ثمرات ایمان و تربیت معنوی، دستیابی به آرامش دل و روان آدمی است: «الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِاللّهِ. أَلاَ بِذِکْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[9]»؛ آنان که ایمان آورده اند دلهایشان به یاد خداوند آرام گیرد. همانا با یاد خداوند دل ها آرام مى گیرد. با بررسی دیدگاه پیامبر اکرم(ص)، می توان استنباط نمود که علاوه بر آموزش آداب و رفتارهای اجتماعی و اخلاقى، باید نسل حاضر و آینده جامعه را با نکات معنوى و تربیت دینى آشنا نمود. این شیوه علاوه بر اینکه نسل جامعه را با مبدأ حقیقى جهان آفرینش مرتبط می سازد؛ در آنان روحیه اعتماد به نفس و نیروى استقامت و پایدارى در مقابل مشکلات فراوان زندگى نیز ایجاد خواهد کرد. در ذیل برخی از ابعاد تربیت اخلاق معنوی؛ سیره عملی و نظری پیامبر اکرم(ص) در این راستا، تحلیل می شود. 1- عبادت خدا در مکتب اسلام، عبادت جزء ناگسستنی برنامه های تربیتی محسوب می شود. در واقع عبادت، از اهداف خلقت و وسیله ای برای تقرب به حق و تکامل واقعی و در عین حال مقدمه و زمینه ساز تربیت اجتماعی و اخلاقی بشر است. در حقیقت، عبادت پروردگار و در راستای بندگی خدا قرار گرفتن امری است که بدون آن بشر به تعالی و کمال واقعی خود نمی رسد و پلههای سعادت را نمی تواند بپیماید. بر طبق آیات قرآن کریم هدف از خلقت بشر و بعثت انبیاء «عبادت و بندگی خدا[10]» معرفی شده است که به عنوان یک امر استمراری از هنگام بلوغ بشر شروع شده و تا لحظه مرگ ادامه می یابد: «وَ اعبُد رَبُّکَ حَتی یَأتیَکَ الیَقین[11]»؛ پروردگارت را عبادت کن تا لحظه یقین مرگ فرا رسد. انبیاء و ائمه اطهار(ع) همواره لحظهای از عبادت و مناجات با خداوند غافل نبودهاند، روح عبادت و بندگی بر تمام اعمال آنها حاکم بوده است به طوری که آنها را تابع محض اوامر پروردگار گردانیده و هوای دوست را بر خواستههای خویش ترجیح دادهاند. در وصف کیفیت عبادت رسول گرامی اسلام(ص) آمده است که: «آن حضرت وقتی به نماز می ایستاد از ترس خدا رنگ از رخسارش می پرید و از درون دل و قفسه سینه اش صدائی نظیر صدای اشخاص خائف و وحشت زده شنیده می شد» (نوری، 1408ق، ج 1، ص 263). در روایت دیگری آمده است که پیامبر اکرم(ص) وقتی که نماز می خواند مانند پارچه ای می شد که در گوشه ای افتاده باشد(همان). همچنین بنابر روایتی عایشه گفته است: «هنگامی که با رسول خدا(ص) صحبت می کردیم، همین که موقع نماز می شد حالتی به خود می گرفت که گوئی نه او ما را می شناخته و نه ما او را می شناخته ایم (همان، ص 264). مفیدالدین طوسی نقل نموده که حضرت علی (ع) آن هنگام که ولایت مصر را به محمد بن ابی بکر داد، دستورالعملی به او تدوین نمود و در ضمن آن فرمود: «مواظب رکوع و سجود خودت باش، زیرا؛ رسول خدا (ص) از همه مردم نمازش کاملتر و در عین حال اعمالش در نماز از همه سبکتر و کمتر بود»(صدوق، 1408ق، 156). در میان انواع عبادت های رسول اکرم (ص)، هیچ یک با نماز یکسان نبودند. نماز محبوب ترین عبادت آن حضرت و نور چشمان ایشان بود(حاکم حسکانی، 1411ق، ص 504). در این زمینه پیامبر اعظم(ص)، به ابوذر فرمود: «ای ابوذر، خداوند نور چشم مرا در نماز قرار داده و آن را آنچنان محبوبِ من ساخته که غذا را برای گرسنه و آب را برای تشنه؛ [جز آنکه] گرسنه با خوردن غذا و تشنه با نوشیدن آب سیر و سیراب می شوند اما من از نماز سیر نمی شوم» (حرعاملی، 1409ق، ج15، ص312). یکى از بزرگ ترین مظاهر عبادت آن حضرت این بود که در همه شرایط و اوضاع و احوال، تسلیم الهى بوده و رو به سوى او داشت. به یقین کسى که با تسلیم در برابر حقّ، به سوى خدا رو آورد، می توان گفت بهترین و برترین مظاهر دیانت را از خود نشان داده است. خداوند متعال فرمود: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ.[12]» این سخن الهى از لحاظ محتوایی در بین کتب آسمانى منحصر به فرد بوده و بیانگر چگونگى تسلیم شدن در برابر خدا است. قرآن کریم پیامبر اکرم(ص) را مخاطب قرار داده و فرموده است: «قُلْ إِنَّ صَلاتِى وَ نُسُکِى وَ مَحْیاىَ وَ مَماتِى لِلَّهِ رَبِّ العالَمِینَ * لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ المُسْلِمِینَ[13]»؛ اى پیامبر، بگو نماز و طاعت و زندگى و مرگم براى خداوند پروردگار جهانیان است، شریکى ندارد و به همین کارها مأمور شدهام و من نخستین کسى هستم که تسلیم امر خدا مىباشم. پیامبر اکرم(ص)، در بیان اهمیت عبادت می فرماید: «خَیرُکُم مَن اَطعَمَ الطَّعام وَ أفشی السَّلام وَ صَلّی بِاللَّیلِ وَ النَّاس نِیام»؛ بهترین شما کسی است که اطعامِ طعام کند و افشای سلام نماید و در حالی که مردمان در خوابند، نماز گزارد(صدوق، 1403ق، ج1، ص103).
2- توکل و اعتماد به خدا یکی از ابزارهای مؤثر تربیتی، اعتماد و توکل به خدا است. حقیقت توکل این است که انسان تلاشگر، کار خود را به خدا بسپارد و حل مشکلات خود را تنها از او بخواهد؛ خدایی که از تمام نیازهای او مطلع و نسبت به او رحیم و مهربان است و توانایی حلّ هر مشکلی را دارد. کسی که دارای روحیه ی توکل است، هرگز یأس و نومیدی را به خود راه نمیدهد، در برابر مشکلات احساس ضعف و ناتوانی نمیکند و در برابر حوادث سخت، مقاومت می کند و همین فرهنگ و عقیده، چنان به او قدرت روانی میدهد که میتواند بر مشکلات پیروز شود. از سوی دیگر، امدادهای غیبی که به متوکلان نوید داده شده، به یاری او میآید و او را از شکست و ناتوانی رهایی میبخشد. توشه اصلی نبی اکرم(ص) در به انجام رساندن همه امور، به ویژه در زمان انجام رسالت بزرگش، «توکل» همراه با تلاش و زحمت بود. در همین راستا هم نوا با قرآن کریم مىفرماید: «قُل حَسبِىَ الله عَلَیهِ یَتَوَکَّلِ المُتَوَکِّلُون[14]»؛ بگو خداوند مرا کافى است و متوکلان باید بر او توکل کنند. پیامبر اکرم(ص)، درباره توکل بر خدا در انجام امور می فرماید: «مَنْ تَوَکَّلَ عَلَى اللّه کَفاهُ مَؤنَتَهُ وَرِزْقَهُ مِنْ حَیْثُ لایَحْتَسِبُ»(متقی هندی، 1409ق، ج3، ص103)؛ هر کس به خدا توکل کند، خداوند هزینه او را کفایت مى کند و از جایى که گمان نمى برد به او روزى مى دهد. همچنین آن حضرت می فرماید: «اَلطِّیَرَةُ شِرْکُ وَمامِنّا إِلاّ وَلکِنَّ اللّه یُذْهِبُهُ بِالتَّوَکُّلِ»(قزوینی، 1425ق، ج2، ص1170)؛ فال بد زدن شرک است و هیچ کس از ما نیست مگر این که به نحوى دستخوش فال بد زدن مى شود، اما خداوند با توکل به او آن را از بین مى برد. روزی رسول گرامی اسلام(ص) گروهى را که کشت و کار نمى کردند، دیدند و فرمودند: «ما أَنْتُمْ؟»؛ شما چه کاره اید؟ «قالوُا: نَحْنُ الْمُتَوَکِّلونَ»؛ عرض کردند ما توکل کنندگانیم. قالَ: لا، بَلْ أَنْتُمْ المُتَّکِلونَ»؛ حضرت فرمودند: نه، شما سر بارید(نوری، 1408ق، ج11، ص217). این روایت بیان می کند که توکل بدون سعی و تلاش کاری بیهوده و باطل می باشد. در صورتی توکل عملی شایسته و دارای سرانجامی نیکو خواهد بود که همراه با تلاش و کوشش انسان باشد. پیامبر اکرم(ص) درباره نتیجه توکل کردن به غیر خدا، این چنین تعبیری را از جانب پروردگار بیان می کند: «َقولُ اللّه عَزَّوَجَلَّ ما مِنْ مَخْلوقٍ یَعْتَصِمُ دونى إِلاّ قَطَعْتُ أسْبابَ السَّماواتِ وَأسبابَ الأَْرْضِ مِنْ دونِهِ فَإِنْ سَأَلَنى لَمْ اُعْطِهِ وَإِنْ دَعانى لَمْ اُجِبْهُ»(طوسی، 1414ق، ص585)؛ خداوند عزوجل مى فرماید: هیچ مخلوقى نیست که به غیر من پناه ببرد، مگر این که دستش را از اسباب و ریسمان هاى آسمانها و زمین کوتاه کنم، پس اگر از من بخواهد عطایش نکنم و اگر مرا بخواند جوابش ندهم.
ب) تربیت اخلاق فردی زندگانی گهر بار پیامبر اکرم(ص)، سرشار از معنویت، صفا، عاطفه و مهرورزی است. در بعد اخلاق و آداب زندگانی فردی، آن حضرت نمونه کامل انسانی از لحاظ محبت و مهربانی، نیک خلقی، صداقت و راستگویی، علم و دانش، گذشت و فداکاری، جوانمردی و... است. در ذیل به برخی از آداب تربیتی فردی حضرت پیامبر اکرم(ص)، پرداخته می شود. 1- علم و دانش انبیاء، پیشوایان و امامان بزرگ ما، هر یک بزرگترین معلم بشریت بوده اند. مطابق آیات قرآن و روایات اسلامی، منبع اصلی دانش پیامبران، علم بیکران الهی بوده است؛ علمی که به توسط فرشته وحی در بیداری، یا رؤیاهای صادق و یا توسط انبیاء پیشین و نظایر آن ها، به پیامبران عطا می شد. خداوند در قرآن کریم بر رسول اکرم(ص) امر می کند که از درگاه الهی گسترش علم خود را طلب کند: «وَ قُل رَبِّ زِدْنی عِلْماً[15].» در آیات دیگر قرآن کریم، همواره کسانی که اهل علم و آگاهی نیستند، مورد سرزنش واقع شده اند و نبود علم، علت بسیاری از مشکلات دیگر شمرده شده است[16]. بنا به شواهد قطعی تاریخ و مطابق آیات قرآن کریم، ضمیر باطنی رسول اکرم (ص)، از تعلیم و فراگیری دانش بشری، پاک بوده است. او انسانی است که مکتبی، جز مکتب تعلیم الهی ندیده و جز از حق، دانش نیاموخته است. با این حال او معلم بشر و پدید آورنده دار العلمها و دانشگاهها است(مطهری، 1373، صص103و 104). ابن خلدون میگوید: «پیغمبر امی بوده است، لیکن امی بودن برای او کمال بود، زیرا؛ علم خویش را از عالم بالا فراگرفته بود؛ بر خلاف ما که امی بودن برای ما نقص است، زیرا مساوی با جاهل بودن ماست»(ا بن خلدون، 1422ق، ص 419). معارف متعالی و احکام و قوانین جامع و همه جانبه قرآن کریم، و نیز فرمودهها و سیره آن حضرت، بهترین گواه بر مقام والای علمی و دانش وسیع آن حضرت میباشد. به یقین، پیامبر اعظم(ص)، معدن علم و دانش بوده و در رأس دانشمندان جهان قرار گرفته است. احادیث فراوانی از آن حضرت در باب فراگیری علم و دانش و جایگاه و اهمیت آن روایت شده است. در اینجا به روایتی اشاره می شود که به خوبی بیانگر جایگاه و عظمت علم و عالم از دیدگاه پیامبر اکرم(ص) است. یکی از انصار نزد پیامبر (ص) آمد و گفت اگر بنا باشد جنازه ای را تشییع کنم یا در مجلس مرد دانشمندی حاضر شوم حضور مرا در کدامیک از این دو دوست تر می دارید. حضرت فرمودند: «اگر کسانی باشند که در پی جنازه روان شوند و آن را به خاک سپارند حاضر شدن در مجلس عالمی که علوم و احادیث و آیات الهی را بیان می نماید از حضور در تشییع هزار جنازه و عیادت نمودن از هزار بیمار و برپا ایستادن برای عبادت خدا در هزار شب و روزه داشتن در هزار روز و صدقه دادن هزار دینار به فقیر و گزاراندن هزار حج و حضور در هزار جنگ در راه خدا فضیلت بیشتری دارد. این ها کجا به پای حضور در مجلس علم الهی می رسد!؟ آیا ندانسته ای که حیات و زنده بودن قلب به آموختن علم الهی است و مرگ و نابودی قلب آدمی به جهل و نادانی است!؟» (فتال نیشابورى، 1420ق، ص12). پیامبر اعظم(ص) ارزش و جایگاه طالبان علوم دینی و الهی را چنین وصف می کند: «کسی که به دنبال یادگیری علوم الهی و مسائل دینی اش اقدام کند مانند کسی است که روزها را روزه و شب ها را به شب زنده داری تا صبح پراخته و آموختن یک مساله شرعی برای شخص بهتر از این است که به اندازه کوه ابوقبیس در راه خدا طلا انفاق نماید» (مجلسی، 1403ق، ج1، ص 184). پیامبر اعظم(ص)، وجود فرد دانا و عالم را در میان مردم نادان چنین توصیف می فرماید: «شخص دانا و فهمیده نسبت به مسائل و احکام دینی در میان مردم نادان همچون زنده ای است در میان مردگان و هر چیزی حتی ماهیان دریا و گزندگان و درندگان و چهار پایان برای دانشجوی علوم الهی طلب آمرزش می کنند، پس دانش دینی را بجوئید که آن و سیله پیوند میان شما و خدای عزوجل است و همانا طلب دانش دینی بر هر مسلمانی واجب است» (مفید، 1403ق، ص 41). آن حضرت حسرت خورندگان به علم در قیامت را دو دسته معرفی کرده و می فرماید: «دو کس در قیامت از همه مردم بیشتر حسرت می خورند؛ 1- مردی که در دنیا برای طلب علم دین فرصت داشته ولی به خاطر تنبلی به جستجوی آن نرفته، دیگری مردی است که دانش دین را به دیگران آموخته و آنها به آن عمل نموده و به بهشت رفته اند، ولی خود عمل به آن دانش نکرده و باید به جهنم برود» (پاینده، 1375، ص 60). همچنین آن حضرت ارزش دانش مؤمن را با تعبیری زیبا چنین وصف می کند: «هر مومنی بمیرد و یک ورق کاغذ از او بماند که دانشی بر آن باشد آن ورقه روز قیامت میان او و دوزخ حائل و مانع شود و خدای تبارک و تعالی به هرحرفی که در آن کاغذ نوشته شهری در بهشت به او دهد که هفت برابر دنیا باشد» (صدوق، 1408ق، ص 37).
2- مهربانی و محبت از مجموع نیازهای آدمی، «نیاز عاطفی» از مهمترین آنها به شمار میآید. بدون محبت میتوان زنده بود؛ ولی نمیتوان زندگی کرد. دین اسلام به محبت، خوش خلقی و برخورد نیکو با مؤمنان اهمیت زیادی داده است و آن را یکی از ارزش های والای اخلاقی می داند. برطرف کردن این نیاز عاطفی در سنین پایین تر ضرورت بیشتری دارد. کودکان بیشتر به توجه و محبت دیگران حساس هستند. بنابراین، «در روایات و زندگی معصومین(ع)، محبت به کودکان مورد تأکید قرار گرفته است» (حرعاملی، 1409ق، ج 15، ص201). ابراز محبت و مهربانی با بندگان خدا از ویژگی های بارز پیامبر اکرم(ص)، بوده است. سیره ی عملی و رفتار و معاشرتهای فردی و اجتماعی پیامبر اکرم(ص)، مملو از مهر و رحمت و عطوفت است. آن حضرت نسبت به همه مردم، حتی نسبت به کودکان دلسوز و مهربان بود. خداوند در آیه 128 سوره توبه، مهربانی پیامبر اکرم(ص) را در برابر مومنان، چنین بیان می کند: «عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ»؛ به رنج افتادنتان بر او گران و دشوار است، به شما دلبسته است و به مؤمنان دلسوز و مهربان. در مقابل در آیه دیگری جدیت و سرسختی آن حضرت را در برابر کافران ذکر می کند: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ[17]»؛ محمّد فرستاده خداست و کسانی که با اویند بر کافران سرسخت و در میان خود مهربانند. گرچه خوش خلقی در هر جا و هر زمانی مورد ستایش و از سفارش های حضرت رسول(ص) است، اما رفتار نیکو در خانه و خوش رفتاری با اعضای خانواده سفارش ویژه پیامبر اکرم (ص) بوده، به گونه ای که یکی از شاخص های افراد نیک، برخورد مناسب و نیکو با خانواده است. آن حضرت در روایتی فرمودند: بهترین مردم از نظر ایمان، کسی است که دارای نیکوترین اخلاق باشد و لطیف ترین رفتار را با خانواده اش داشته باشد و من لطیف ترین شما نسبت به خانواده ام هستم(مجلسی،1403ق، ج 68، ص 387). در روایت دیگری، به نقل از یکی از همسران آن حضرت آمده است: کسی خوش خلق تر از پیامبر(ص) نبود. هیچ کس از اصحاب و خانواده اش او را صدا نمی کرد، مگر اینکه آن حضرت در پاسخ او لبّیک میگفت (اصبهانی، 1998م، ج1، ص 137). امروزه در شیوههای تربیتی از نکات مهمی که مورد توجه مربّیان تربیتی قرار دارد، نوع پاسخ دادن به ندای دیگران، به ویژه خانواده و همسر، است. برخی از افراد ممکن است به دلایلی مانند خجالت کشیدن یا جلوگیری از ـ به اصطلاح ـ پر رو شدن با الفاظ دیگری با خانواده سخن بگویند، در حالی که این سیره پیامبر نشان میدهد که ما در پاسخ گویی به ندای خانواده، باید از بهترین تعبیرها استفاده کنیم. در بیان دیگری، درباره سیره آن حضرت نسبت به خانواده آمده است: هنگامی که پیامبر(ص) با خانواده اش بود، شوخ ترین افراد به شمار می آمد(مناوی، 1405ق، ج5، ص 180). از موارد قابل توجهی که در سیره رسول اکرم(ص) مکرّر نقل شده، احترام به کودکان است. در روایتی از انس بن مالک نقل شده است که پیامبر خدا از کنار کودکان که عبور می کردند به آنان سلام می کردند(بخاری، 1407ق، ج 5، ص 2306). شاید بسیاری از افراد گمان کنند که چون کودکان کوچک ترند باید همیشه آنان به بزرگترها سلام کنند، در حالی که آموزش آداب اجتماعی آنان بر عهده بزرگترهاست. پیامبر اکرم(ص) با وجود علوّ مقام و درجاتش، در برخورد با کودکان با خوش خلقی و حتی در بسیاری از موارد، مزاح و شوخی برخورد می کرد. در روایتی از انس نقل شده است: گاهی من با برادر کوچکم به نزد پیامبر شرف یاب می شدیم. آن حضرت در برخورد با آن کودک، مزاح می کرد و می فرمود: «یا ابا عمیر ما فعل النُّغَیر» (ابوطلحه انصاری کودکی به نام اباعمیر داشته که پرنده کوچکی همانند گنجشک ـ که در عربی نُغیر نامیده می شود ـ داشته و این پرنده که برای او عزیز بوده می میرد و پیامبر برای مزاح با او چنین می فرمودند (اصبهانی، 1998م، ج 1، ص 154). رحمت و محبت پیامبراکرم (ص) به نحوی وسیع و بی پایان بوده است تا آنجا که عملاً به دوستان و پیروان خود در سطحی بسیار وسیع، درس احسان و محبت را می آموخت. روزی پیامبر اکرم (ص) برای عده ای از یاران خود که به حضورشان مشرف شده بودند، این داستان را تعریف کردند: شخصی در صحرای سوزان دچار تشنگی شدیدی شد. برای رفع عطش، به درون چاهی رفت و با استفاده از آب چاه خود را سیراب نمود، در همان وقت دید سگی از شدت تشنگی بی تاب و توان شده و پوزه به خاک می مالد، برای آن مرد این اندیشه پیش آمد که حیوان بیچاره مثل او دارای احساس تشنگی است و به خاطر نیافتن آب در رنج و عذاب افتاده است. احساس ترحم و مهربانی در وجودش به جوش آمده، لذا تصمیم گرفت حیوان تشنه را با مقداری آب سیراب سازد. در پی این تصمیم دوباره آن شخص داخل چاه رفت و کفش هایش را پر از آب کرد و پیش روی حیوانی که از سوز تشنگی جانش به لب رسیده بود گذاشت، خدای بزرگ به پاداش همین کردار نیک، آن مرد را مورد عفو و بخشش و عنایت خود قرار داد. یاران آن حضرت عرض کردند، آیا ما هم می توانیم در مورد حیوانات نیز از خداوند کسب پاداش کنیم؟ حضرت فرمودند: آری و به خاطر هر حیوان زنده ای که موفق به انجام خدمتی شوید، نزد خداوند مأجور خواهید بود (موسوی لاری، 1385، ص 243). با بررسی کوتاهی در سیره و تاریخ پیامبر اکرم (ص) می توان به این نتیجه رسید که راز موفقیت آن سرور کائنات در انجام رسالت خطیر خویش، بیش از هر عاملی، حُسن خلق و رفتار نیک آن حضرت بود که سبب گسترش و نفوذ آیین وی در اعماق جانها و در نقاط مختلف جهان شده است. رسول مکرم اسلام(ص) با این راهکار که از کلام وحی آموخته بود، نه تنها انسانهای مستعد و آماده هدایت را جذب می کرد، بلکه دشمنان قسم خورده اش را نیز تبدیل به دوستان صمیمی می نمود.
3- تواضع و فروتنی یکی از موانع مهم در راه تربیت و نیل به سعادت، خودمحوری و غرور و تکبر است. این ویژگی راه پذیرش هدایت را مسدود می کند و نیز موجب ایجاد مانعی بین فرد تربیت شونده و فرد تربیت دهنده می شود. به هر میزان که روحیه تواضع در انسان پرورش یابد، امکان نیل به هدایت و قرب الهی بیشتر می شود و به هر میزان که ویژگی تکبر وی را محدود سازد، پافشاری بر ضلالت و گمراهی غیرقابل اجتناب است. بنابراین، تواضع و فروتنی، یکی از مهمترین و برترین صفات پسندیده انسانی است. تواضع آن است که انسان در مقایسه با دیگران خود را برتر و بزرگتر نداند. خداوند، آنجا که شخصی از بنی امیه، با مرد نابینایی از سر خودبرتربینی برخورد می کند و چهره از او برمی گرداند، این آیه را نازل می کند: «عَبَسَ و تولّی* اَنْ جاءَهُ الْأَعْمی* وَ مَا یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکّی[18]»؛ چهره درهم کشید و روی گردانید که آن مرد نابینا پیش او آمد. و تو چه دانی، شاید او به پاکی گراید. خداوند با نازل کردن این آیه، بر رفتار متکبرانه و مغرورانه فرد هشدار می دهد. اسلام که عزت را از آنِ خدا و رسول خدا(ع) و مؤمنان می داند، تکبر و همچنین خواری را برای مؤمنان نمی پسندد، بلکه مؤمنان را عزیز می شمارد و در رفتارهای اجتماعی آنچه را می پسندد، همانا تواضع است. به عبارت دیگر، اگر این پرسش اساسی مطرح شود که «با دیگران چگونه رفتار کنیم؟»، پاسخ مناسب را می توان در آیه 110 سوره ی مبارکه ی کهف یافت. بدان حد، تواضع در این آیه کریمه آمده است که خطاب به پیامبر اکرم (ص)، می فرماید: «قُل اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» این آیه به روشنی بیانگر آن است که انسان نباید به مقام و موقعیت خود مغرور شود. همچنین، قرآن درباره گشاده رویی پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «به خاطر رحمت الهی بود که برای مردم نرم شدی و اگر تندخو و سخت دل بودی، از دور تو پراکنده می شدند[19]»(محدثی، 1385، ص 43). رفتار پیامبر(ص)، به گونه ای بود که از زمانی که یتیم و بی کس بود تا زمانی که پیامبری، راهنمایی و رهبری همه مسلمانان را بر عهده گرفت، هیچ تغییری نکرد. از امام باقر(ع) روایت شده است که پیامبر اعظم(ص)فرمود: «خمس لاادعهن حتی الممات: الاکل علی الحضیض مع العبید، و رکوبی الحمار مؤکفاً و حلبی العنز بیدی، و لبس الصّوف و التسلیم علی الصبیان لتکون سنّةً من بعدی؛ پنچ چیز است که تا زمان مرگ آنها را ترک نخواهم کرد: غذا خوردن با بندگان بر روی زمین، سوار شدن بر الاغ به صورت برهنه، دوشیدن بزها با دستان خود، پوشیدن پشیمینه و در اختیار کودکان بودن. همه اینها بدان روست که این کارها به یک سنّت تبدیل شود (صدوق، 1408ق، ص44 ). در روایتی از امام صادق(ع)نقل شده است: رسول خدا غالباً رو به قبله و بر روی زمین می نشست و غذا می خورد و می فرمود: من بنده ای بیش نیستم همان گونه که یک بنده غذا می خورَد، غذا می خورم و مانند بندگان می نشینم (مجلسی، 1403ق، ج 16، ص 229). بنابراین، سیره عملی و احادیث پیامبر اعظم (ص) سرشار از تواضع و فروتنی و دوری از تکبر و خود بزرگ بینی است. آن حضرت ضمن آنکه خود از هر کاری که موجب تکبر شود، دوری می نمود، پیروان خویش را هم از آنبر حذر می داشت و می فرمود: «هرکس با تکبر و خودخواهی بر روی زمین راه برود، زمین و آنچه در زیر آنست و آنچه بر روی آنست، او را لعن و نفرین نمایند» (صدوق، 1405ق، ص 627).
4- صداقت و راستی صداقت و راستگویی، از اعمالی نیک و یکی از فضیلت های بزرگ انسانی است که در همه مکاتب الهی و حتی مکاتب مادی دارای ارزش والا است. فطرت پاک انسان ایجاب می کند که آدم سالم و متعادل، دل و زبانش یکسو و هماهنگ باشد، ظاهر و باطنش یکی باشد و آنچه را باور دارد بر زبان جاری کند. منابع روایی اسلامی با الفاظ و تعابیر مختلفی بر راستگویی مسلمانان تأکید کرده و آن را از اصول ایمان و تدیّن به حساب آورده است. خداوند در سوره نحل می فرماید: «جز این نیست کسانی که ایمان نیاورده اند و نشانه های خداوند را تصدیق نکرده اند، دروغ می بافند[20]». یعنی دروغگو ایمان به آیات خداوند ندارد. آن حضرت «قول باطل» یعنی «دروغ» را از بزرگترین گناهان کبیره، معرفی می کند (حرعاملی، 1409ق، ج 16، ص 125). صداقت و راستی در گفتار و اعمال فرستادگان الهی موجب جلب اطمینان مردم به پیامآوران الهی میشود و زمینه را برای پذیرش دعوت آنها فراهم می آورد. به عبارت دیگر، اعتقاد به دروغ بودن گفتار رسولان الهی سبب سلب اعتماد مردم از آنها میشود. رسول خدا(ص) در مورد قباحت دروغگویی فرمود: مؤمن هر گاه بدون عذر دروغی بگوید هفتاد هزار ملک او را لعنت می کنند و بوی گندی از قلبش بیرون می آید که تا به عرش می رسد و خداوند به سبب این دروغ گناه هفتاد زنا، که کمترین آن زنای با مادر است برای او می نویسد[21] (نوری، 1408ق، ج 2، ص 84). ج) تربیت اخلاق اقتصادی دین اسلام، هم دین دنیاست و هم دین آخرت. مکتب و آیین مقدس اسلام در کنار توصیه به اصلاح امر آخرت، به سامان بخشیدن دنیا نیز سفارش خاصی کرده است. این امر نشانگر آن است که، اسلام درباره وضعیت اقتصادی پیروانش بی تفاوت نمانده و با ارائه راهکارهایی بسیار ارزشمند، سمت و سویِ شکوفایی اقتصادی را نشان داده است. در این راستا دین اسلام در بُعد تربیت امور اقتصادی دنیوی، به خصوص در مصارف زندگی بر رعایت میانه روی و تعادل تأکید نموده است. بی شک یکی از مهم ترین انگیزه های مکتب اسلام در توصیه به شکوفاسازی اقتصاد و بهره مندی از دارایی کافی، نقش مهم یک اقتصاد مطلوب در زمینه سازی تقویت دینداری و اصلاح امر آخرت است. پیامبر اکرم(ص)، در کنار همه ابعاد معنوی و تعالی بخش خویش، سیمایی متعالی از تربیت اقتصادی به جای گذاشته اند. آن حضرت بر مسأله اقتصاد اهتمام ویژه ای داشته اند. ایشان، هم خود به سامان بخشیدن آن همت می گماشتند و هم پیروانشان را به این امر فرا می خواندند. در ادامه این بخش، ساده زیستی و قناعت و دوری از تجمل، به عنوان یکی از شاخصه های اقتصادی زندگی، در سیره پیامبر اکرم (ص)، بررسی می شود.
ساده زیستی و قناعت و پرهیز از تجمل هرچند در طول تاریخ، تجمل، رفاه زدگی و مصرف گرایی، اختصاص به طبقه خاصی از جامعه داشت، اما امروزه فرهنگ چشم هم چشمی و رقابت در دستیابی به کالاها و امکانات تجملاتی، به نحو چشمگیری شیوع یافته است. بالا بردن سطح انتظارات و درخواستهای مردم از جهات مختلف مادی و ایجاد این باور که انسان باید در دنیا دارای زندگی مرفّه، بی دغدغه و مملو از آسایش و آرامش ناشی از دستیابی روزافزون به امکانات تجملاتی مادی باشد، موجب شکل گیری یک قالب شخصیتی تجمل گرا در میان انسان ها شده است. این در حالی است که مطابق اسناد معتبر تاریخی اصل سادگی و رعایت قناعت و زهد و بی رغبتی به دنیا، یکی از اصول حاکم بر زندگی پیامبر اکرم(ص) بوده است. بررسی مراحل زندگانی و دیدگاه متعالی آن حضرت، عمق این اصل را به خوبی تبیین می کند. از نظر مفهومی، ساده زیستی و زهد عبارت است از: «دل برداشتن از دنیا و آستین فشاندن بر آن و اکتفاء کردن به قدر ضرورت از برای حفظ بدن» که تجلی عملیِ آن در زندگی، ساده زیستی و قناعت خواهد بود. انسانهای زاهد اگرچه خود می توانند با استفاده از نعمت های پروردگار زندگی بهتری را برای خویش فراهم سازند، اما از آنجا که دلبستگی به زخارف دنیوی ندارند، دیگران را بر خود مقدم می دارند و خود به اندکی از مال دنیا اکتفاء می کنند؛ «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ[22]» (نراقی،1380، ص275). زندگانی رسول اکرم(ص)، به شکلی بود که در سطح پایین تر از طبقه متوسط جامعه آن روز قرار داشت، به گونه ای که بر اساس برخی از روایات، آن حضرت برای همسانی با طبقه کم درآمد و فقیر امّت اسلامی، حتی از خوردن نان گندم نیز پرهیز می کرد. در روایتی از امام صادق(ع) سوال شد: «آیا روایتی که از پدر بزرگوار شما نقل شده است که پیامبر هیچ گاه از نان گندم سیر نخورد، درست است یا خیر؟ فرمود: نه، پیامبر هیچ گاه نان گندم نخورد و از نان جو نیز هیچ گاه سیر نخورد» (طبرسی، 1375، ج 1، ص 335). در روایت دیگری از ابن مسعود نقل شده است: «شخصی به محضر پیامبر گرامی شرفیاب شد، هنگامی که با آن حضرت در حال گفت وگو بود، زبانش به لکنت افتاد. آن حضرت فرمود: راحت باش! من پادشاه و سلطان نیستم، من فرزند زنی از قریش هستم که قدید (نوعی گوشت پخته که آن را بر روی سنگ قرار می دادند و در زیر آفتاب داغ می پختند) می خورد» (قزوینی، 1425ق، ج 2، ص 1101). غذای متعارف حضرت نان جو و خرما بود. کفش و لباس هایش را با دست خویش وصله میکردند. در عین سادگی، طرفدار فقر نبودند و مال و ثروت را به سود جامعه و برای صرف نمودن در راههای مشروع و مناسب، لازم میشمردند. همچنانکه میفرمودند: «نِعمَ المالُ الصّالح لِلرَّجُل الصالِح»؛ چه نیکوست ثروتی که از راه مشروع بهدست آید، برای آدمی که شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند. همچنین آن حضرت میفرمودند:«نِعمَ العونُ عَلی تقوی اللهِ الغنی». مال و ثروت کمک خوبی است برای تقوا (مطهری، 1386، ص136). از دیگر جنبه های دیدگاه و منش ساده زیستی رسول گرامی اسلام(ص) این است که ایشان هرگز اجازه نمی دادند که مجلس شان صدر و ذیل و بالا و پایین داشته باشد، ایشان پیوسته میفرمودند: «اصحاب و یاران حلقه و دایره وار بنشینند تا مجلس بالا و پایین نداشته باشد» (مطهری، 1383، ص 101). بنابراین می توان گفت، قناعت و ساده زیستی از ویژگی های بارز زندگانی پیامبر خدا(ص) بود
د) تربیت اجتماعی انسان، موجودی اجتماعی است و بدون ارتباط با افراد جامعه، هرگز نمی تواند به مراحل رشد، کمال و سعادت برسد و در این زمینه موفقیت انسان در گرو جلب دوستی دیگران است. به این سبب، هر کسی در این جهان دوست دارد تا در دل انسانها نفوذ کرده، طرف مقابل را با خود هم رأی و هماهنگ کند؛ زیرا برای موفقیت در یک تعامل اجتماعی، بهترین گزینه و روش، همان نفوذ در دل افراد جامعه و فتح دل آنان است. رمز توفیق پیشوایان دینی ما، به ویژه رسول مکرم اسلام(ص) نیز، در ارتباط متعالی و تنگاتنگ اجتماعی با مردم نهفته است. آن بزرگواران برای نیل به اهداف آسمانی و مقدس خویش تلاش می کردند تا دل و جان مخاطبان را تسخیر کنند و ارزشها و معارف الهی - انسانی، بهتر و عمیق تر در وجود مخاطبان شان جای گیر شود. در این راستا، پیامبر اکرم(ص) به عنوان معلم بشریت، عامل اصلی زمینه سازی تربیت اخلاقی صحیح اجتماعی را در پرورش نسلی شایسته و با ادب معرفی می نماید که تحقق این هدف در سایه تربیت فرزندان صالح توسط خانواده است: «حق الولد علی الوالدان یحسن اسمه و یحسن ادبه» (متقی هندی، 1409ق، ج 6، ص477). در ذیل برخی از شاخصه های تربیت اجتماعی با استناد به سیره ی نظری و عملی پیامبر اکرم(ص)، بررسی می شود.
1- احسان و کمک به نیازمندان خدمت به مردم از کاربردی ترین شیوه های تربیتی برای جذب دلها است؛ چرا که انسان به طور فطری، خود را دلبسته و فریفته کسی می داند که به او نیکی کند و یا گره ای را از مشکلات زندگی اش باز می کند. یکی از وظایف اخلاقی- تربیتی هر انسانی در جامعه این است که در برآورده ساختن نیازهای همنوعان خود تلاش نماید. رفع نیاز از یک مسلمان و برآورده ساختن حاجت او، نه تنها اجر و پاداشی بالاتر و برتر از بیست حج دارد (حر عاملی، 1409ق، ج 16، صص 363 -365)، بلکه از محبوب ترین کارها نزد خدا به حساب می آید (ابی یعقوب، 1405ق، ج 2، ص 10). احیا و اعطاء حقوق نیازمندان جامعه، مستلزم تامین نیازها و منابع مالی و ساز و کاری برای حمایت از آنان است. حمایت از محرومان به مفهوم پراکنده نمودن و توزیع فقر در جامعه نیست، بلکه؛ ریشه کنی فقر از جامعه است. این کار موجب توسعه و عمران در جامعه می شود. با حمایت از نیازمندان می توان آنها را به بازار کار و تولید کشاند تا رقابت سالم و صحیح پدید آید و بر حجم و کیفیت تولیدات افزوده شود. پیامبر اکرم (ص)، در حدیثی گرانبها، کمک به برادر دینی خود را هم ردیف با مجاهدان در راه خدا معرفی می فرماید: «مَنْ قَضی لأخیهِ المؤمنِ حاجةً کانَ کمَن عَبَدَ اللهَ دَهرَهُ» (طوسی، 1414ق، ص481)؛ کسی که برای کمک به برادر مؤمن خود اقدام کند، پاداش مجاهدان در راه خدا به او داده خواهد شد. آن حضرت ارزش و مقام کسی را که نیاز شخص نیازمند را برطرف کند چنین وصف می کند: «کسی که برای رفع نیاز برادر مومن خود کوشش نماید مانند این است که نه هزار سال خداوند متعال را عبادت نموده در حالی که روزها را روزه گرفته و شب ها را هم شب زنده داری نموده است» (مجلسی، 1403ق، ج74، ص315). همچنین آن حضرت اهمیت خدمت رسانی به مسلمانان را چنین ترسیم می نماید: «أیّها مُسلمٍ خَدَمَ قوماً مِنَ المسلمینَ إلاّ أعْطاهُ اللهُ مِثلَ عَددِهِم خُدّاماً فی الجَنَّةِ» (کلینی، 1382، ج2، ص207)؛ هر مسلمانی که گروهی از مسلمانان را خدمت کند، خداوند به تعداد آنان در بهشت به او خدمتکار دهد. ثواب و پاداش اطعام مؤمن بدان حد والاست که رسول گرامی اسلام (ص) در این باره می فرماید: «هرکس مومنی را اطعام نماید و غذائی بخوراند تا او را سیر کند، هیچ یک از خلق خدا نمی تواند ثواب او را بشمارند، نه ملک مقرب و نه پیغمبر مرسل؛ مگر خداوند عالمیان» (مجلسی، 1404ق، ص 444). سرانجام اینکه اگر کسی در امر کمک رسانی و خدمت به برادر مسلمان خود، کوتاهی کند، پیامبر اعظم(ص)، او را مسلمان نمی شمارد: «مَن اَصبَحَ لاَیهتَمُّ بِاُمُورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ مِنهُم و مَن سَمِعَ رَجُلاً ینادِی یالَلمُسلِمینَ! فَلَم یجِبهُ فَلَیسَ بَمُسلِمٍ»(کلینی، 1382، ج 2، ص 164)؛ کسی که شب را به روز آورد و به امور مسلمانان رسیدگی نکند، از مسلمانان نیست و نیز هر که بشنود مردی از مسلمین فریادرسی می خواهد، به او پاسخ ندهد، از مسلمین نیست.
2- حسن معاشرت: حسن معاشرت، برخورد شایسته و خدمت رسانی به خلق خدا از سفارشات قرآن کریم، پیامبر گرامی اسلام (ص) و پیشوایان معصوم ماست. طبق دستورات دین اسلام مسلمانان باید با هم رفتاری نیکو و ملاطفت آمیز داشته باشند و هیچ کس حّق ندارد بر اساس معیارهای مادی رفتار خود را با دیگران تنظیم نموده و فقرا را به خاطر فقر و تهی دستی مورد بی مهری قرار دهد، بلکه باید با چهره ای باز و گشاده بر اساس معیارانسانیت و ایمان با دیگران روبه رو شوند و گره از مشکلات هم بگشایند. در بین جوامع مختلف افراد هنگام ارتباط و روبه رو شدن با یکدیگر از کلمات و رفتارهای متفاوتی استفاده می کنند. در آیین مقدس اسلام نیز روی برخورد نیکو تأکید زیادی شده و به تحیت- که همان سلام است- هنگام برخورد با یکدیگر سفارش شده است. رسول گرامی اسلام (ص) در برخورد با همه مردم، طوری رفتار می نمود که شخصیت و احترام افراد مراعات شود و کسی تحقیر نگردد و یا مورد تمسخر واقع نشود. از جریر روایت شده است که وقتی کسی بر پیامبر وارد می شد، آن حضرت او را در بهترین جای منزل سکونت می داد، به گونه ای که وقتی مهمانی وارد منزل آن حضرت شد و به دلیل نبودن جا، در مکانی بدون فرش نشست، آن حضرت لباس خود را به عنوان زیرانداز او قرار داد. یحیی بن یعمر روایت کرده است: وقتی جریر به خانه پیامبر، که مملوّ از جمعیت بود، وارد شد و به دلیل نبود جا در بیرون خانه نشست، پیامبر به او اشاره کرد، لباس مبارکش را در حالی که پیچیده بود، به او داد تا بر روی آن بنشیند، ولی جریر نیز رعایت ادب نمود و به جای آنکه بر روی لباس پیامبر بنشیند، آن را گرفت و به صورت و قلب خودش کشید (اصبهانی، 1998، ج1، ص 87(. همچنین سلمان فارسی نقل می کند: روزی بر پیامبر(ص) وارد شدم، در حالی که بر متّکایی تکیه زده بود. وقتی نشستم، آن حضرت متّکایش را به من داد و فرمود: ای سلمان، هیچ مسلمانی نیست که بر برادر مسلمانش وارد شود و برای احترام متّکایی برایش بیاورد، جز اینکه خدا از گناهانش می گذرد (همان، ص20(. بنابراین، یکی از خصوصیات اخلاقی که قرآن کریم بر پیامبر اکرم(ص) ذکر کرده است، برخورداری از شخصیتی والا و اخلاقی نیکو است: «وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُق عَظِیم[23].»
جمع بندی و نتیجه گیری در جهان کنونی، اخلاقیات و زندگی اخلاقی در اثر متزلزل شدن نظام های ارزشی و سست شدن مبانی مقدسات مورد تهدید قرار گرفته، با ثبات ترین عقاید دینی از وی گرفته شده، اندیشه های مکانیکی و عاریتی جایگزین آن گردیده و انسان با آشفتگی های گوناگون درونی و بیرونی مواجه شده که مهم تر از همه بحران معرفت دینی است. به همین سبب، انسان امروز در رویارویی با نعمت های دنیوی راه افراط و تفریط را پیشه خود ساخته و حداکثر تلاش خود را در جهت جمع آوری مادیات دنیوی، صرف کرده و تقوا، ساده زیستی، قناعت، صداقت و... را در زندگی خود کم رنگ نموده است. توجه در ابعاد مادی زندگی غالب بر توجه در عناصر معنویات شده است. انبیاء الهی، به خصوص؛ رسول گرامی اسلام (ص)، بهترین شیوه های تربیتی را فرا روی پیروان خود قرار داده است. زندگی متعالی آنان می تواند به عنوان موفق ترین الگوهای تربیتی در طول تاریخ بشر مطرح شود. با بررسی که انجام شد، مشخص گردید، الگوی اخلاقی- تربیتی پیامبر اکرم(ص)، به دلیل وجود دو شاخصه؛ یکی در شخص پیامبر اکرم (ص)؛ و دیگری در شریعت و آیینی که آن حضرت از سوی خداوند برای هدایت بشریت آورده است، مناسب ترین و نیکوترین الگوی تربیتی است. مطابق بررسی های انجام یافته در این مقاله، زندگانی گهربار پیامبر اکرم(ص)، سرشار از معنویت، صفا، عاطفه و مهرورزی بوده است. در بعد اخلاق و آداب زندگانی فردی-معنوی؛ آن حضرت نمونه ی کامل انسانی از لحاظ ایمان، تقوی، پرهیزکاری، قناعت، نیکوکاری و نیک خلقی، جوانمردی و مردانگی، عنصر گذشت و فداکاری و... است. در بعد اخلاق و آداب زندگانی اجتماعی؛ آن پیامبر بزرگوار، الگوی مردم داری و مردم سالاری، دستگیر نیازمندان، مرحم درد دردمندان و بی کسان، پرچمدار حقوق بشر در جامعه و... است. در این راستا، ما به عنوان رهروان راه رسول گرامی اسلام(ص)، تنها به استفاده از کتب و نوشته ها بسنده نکنیم. باید در کاربردی ساختن این فضیلت های اخلاقی در خود و همچنین شیوع دادن آن در سطح جامعه از طریق تدارک آموزش های لازم از طریق؛ آموزش در مدارس و دانشگاه ها، کانون های فرهنگی و آموزشی، آموزش از طریق رسانه های دسته جمعی از قبیل: رادیو، تلویزیون، روزنامه ها، مجلات و... تلاش کنیم تا معارف و سیره اخلاق و آداب نبوی در سطح جامعه فراگیر گردد. |
پيامبر(ص) فرمود: من در مكه بودم كه جبرييل نزد من آمد و گفت: «اي محمد! برخيز». برخاستم و كنار در رفتم. ناگاه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در آنجا ديدم. جبرئيل، مركبي به نام «براق» نزد من آورد و به من گفت: «سوار شو». بر براق سوار شدم و از مكه بيرون رفتم. به بيتالمقدس رسيدم. هنگامي كه به بيتالمقدس رسيدم، فرشتگان از آسمان نزد من به زمين فرود آمدند و مرا به داشتن مقام و منزلت ارجمند در پيشگاه خداوند مژده دادند. آنگاه در بيتالمقدس نماز خواندم...
يكي از معجزات علمي و عملي پيامبر اعظم(ص) كه به تصريح قرآن كريم در سايه عبوديت آن حضرت رخ داده، «معراج» است كه در اولين آيه سورة اسرا و آيات هشتم تا هجدهم سورة نجم ميتوان اشاراتي را دربارة آن مشاهده كرد. آغاز ماجرا در سورة اسرا چنين آمده است:
پاك و منزه است خدايي كه بندهاش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصي برد كه گرداگردش را پربركت ساختيم، تا نشانههاي خود را به او نشان دهيم. او شنوا و بيناست.
البته آنگونه كه از روايات برميآيد معراج ضمن دو مرحله انجام شده است در مرحله اول همانگونه كه در آيه فوق مشاهده كرديم ايشان را شبانه از مسجدالحرام تا مسجدالاقصي سير ميدهند و پس از آن تا آسمان هفتم و تا جايي صعود ميكنند كه احدي جز خداوند متعال حضور نداشته است و تمام اين ماجرا در بيداري بوده و بنابر نظر اكثر علماي شيعه با همين بدن جسماني اتفاق افتاده و نه در خواب يا با روح زيرا معراج صرفاً روحاني فضيلت چنداني را براي ايشان اثبات نميكند و چنان عظمتي را كه مورد تأكيد و روايات است بر نميتابد.
مرحله دوم معراج در سورة نجم چنين توصيف شده است:
سپس [پيامبر(ص) در شب معراج] نزديك و نزديكتر شد، تا آنكه فاصله او [با مقام قرب خاص خدا] به اندازه طول دو كمان يا كمتر بود. در اينجا، خداوند آنچه را وحي كردني بود، به بندهاش وحي كرد. آنچه را ديد، انكار نكرد. آيا با او دربارة آنچه ديد، مجادله و ستيز ميكنيد؟ و بار ديگر نيز او را نزديك سدرةالمنتهي كه بهشت جاويدان در آنجاست، ديده است. در آن هنگام كه چيزي (شكوه و نور خيرهكنندهاي) سدرةالمنتهي را پوشانده بود. چشم او هرگز منحرف نشدو طغيان نكرد. (آنچه را ديد، واقعيت بود) او در شب معراج، برخي نشانههاي بزرگ پروردگارش را ديد.
هر چند روايات دربارة معراج آنقدر متعدد است كه به حد تواتر رسيده و مورد قبول همگان ميباشد ليكن راجع به زمان، مكان و تعداد دفعات وقوع آن ميان محدثان، مورخان و مفسران اختلاف نظر وجود دارد:
ـ زمان اولين معراج را بهتر است نه ماه يا دوسال پيش از ولادت حضرت زهرا(س) بدانيم زيرا حضرت محمد(ص) روزي در جواب يكي از همسران خود كه از شدت محبت به فرزندشان گله كرده بود، تشكيل نطفه ايشان را در آسمان و شب معراج خواندهاند.3
ـ مكان آن نيز خانه حضرت خديجه(س) خانة امهاني خواهر حضرت علي(ع)، شعب ابيطالب، و مسجدالحرام در كنار كعبه گفته شده است.
ـ آنگونه كه از ظاهر روايات برميآيد، احتمالاً معراج بيش از دو مرتبه و طي دفعات متعدد اتفاق افتاده كه يكي از آنها بسيار شاخص و معروف شده كه گفته شده اين معراج در شب هفدهم ماه رمضان سال دهم بعثت اتفاق افتاده است.4
معراج در يك نگاه
روشنايي روز از صحنه گيتي رخت بر بسته و تاريكي شب، همه جا را فرا گرفته بود. مردم از كار و تلاش روزانه، دست كشيده و در خانه خود آرميده بودند. پيامبر اسلام نيز ميخواست پس از اداي فريضه، براي رفع خستگي در بستر آرام بگيرد. ناگهان صداي آشناي جبرئيل امين را شنيد: «اي محمد! برخيز! با ما همسفر شو؛ زيرا سفري دور و دراز در پيش داريم».
جبرئيل امين، مركب فضاپيمايي به نام «براق» را پيش آورد. محمد(ص) اين سفر با شكوه و بيسابقه را از خانه امهاني يا مسجدالحرام آغاز كرد، ولي با همان مركب به سوي بيتالمقدس روانه شد و در مدت بسيار كوتاهي در آن محل فرود آمد. در مسجدالاقصي (بيتالمقدس) با حضور ارواح پيامبران بزرگ مانند ابراهيم(ع)، موسي(ع) و عيسي(ع) نماز گزارد. امام جماعت نيز پيامبر اكرم(ص) بود. سپس از مسجدالاقصي، «بيتاللحم» ـ زادگاه حضرت مسيح(ع) ـ و خانههاي پيامبران ديدن كرد. پيامبر در برخي جايگاهها به شكرانه چنين سفري و تحيت محلهاي متبركه، دو ركعت نماز شكر به جاي آورد.
آنگاه مرحله دوم سفر خود را كه حركت به سوي آسمانهاي هفتگانه بود، آغاز كرد. پيامبر همه آسمانها را يكي پس از ديگري پيمود و ساختار جهان بالا و ستارگان را ديد. ولي در هر آسمان به صحنههاي تازهاي برميخورد و با ارواح پيامبران و فرشتگان سخن ميگفت. او در بعضي آسمانها با دوزخ و دوزخيان و در بعضي آسمانهاي ديگر با بهشت و بهشتيان برخورد كرد و از مراكز رحمت و عذاب پروردگار بازديد به عمل آورد. ايشان، درجههاي بهشتيان و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهده كرد.
سرانجام به «سدرة المنتهي» در آسمان هفتم و «جنةالمأوي» (بهشت برين) رسيد و در آنجا، آثار شكوه پروردگار هستي را ديد. وي چنان اوج گرفت و به جايي رسيد كه جز خدا، هيچ موجودي به آنجا راه نداشت. حتي جبرئيل از حركت باز ايستاد و گفت: «به يقين، اگر به اندازه سرانگشتي بالاتر آيم، خواهم سوخت».5
آنگاه حضرت محمد(ص) در آن جهان سراسر نور و روشنايي، به اوج شهود باطني و قرب الي الله و مقام «قاب قوسين أو أدني» رسيد. خداوند در اين سفر، دستورها و سفارشهاي بسيار مهمي به پيامبر فرمود. بدين صورت، معراج كه از بيتالحرام ـ و به گفته بعضي، از خانه امهاني، دختر عموي آن حضرت و خواهر اميرالمؤمنين علي(ع) ـ آغاز گشته بود، در سدرةالمنتهي پايان پذيرفت. سپس به پيامبر دستور داده شد از همان راهي كه عروج كرده است، باز گردد.
پيامبر هنگام بازگشت، در بيتالمقدس فرود آمد و از آنجا راه مكه را در پيش گرفت. ايشان در ميانه راه به كاروان بازرگاني قريش برخورد كرد، در حالي كه آنان شتري را گم كرده بودند و در پي آن ميگشتند. پيامبر از آبي كه در ميان ظرف آنان بود، قدري نوشيد و باقي مانده آن را به زمين ريخت و بنابر روايتي، روي آن، سرپوش گذارد. حضرت محمد(ص) پيش از طلوع فجر در خانه «ام هاني» از مركب فضاپيماي خود فرود آمد.6
مشاهدات زميني رسول خدا(ص)
با توجه به آنكه معراج در نوبتهاي متعددي انجام شده و در هر كدام از اين سفرها پيامبر(ص) مشاهدات متفاوتي داشتهاند، لذا در هر فرصتي كه پيش ميآمده به فراخور شرايط صحنهاي از آن ماجراها را براي اصحاب و اطرافيان خويش ترسيم و تصوير ميكردهاند.
حضرت محمد(ص) در خانه ام هاني، براي نخستين بار، راز سفر خود را با دختر عمويش، امهاني در ميان گذاشت. سپس هنگامي كه روز آغاز گشت، قريش و مردم مكه را از اين جريان باخبر ساخت. داستان معراج و فضانوردي شگفتانگيز پيامبر در آن مدت كوتاه كه به نظر قريش، امري ناممكن بود، همه جا پخش شد. سران قريش بيش از پيش بر محمد(ص) خشم گرفتند و بنابر عادت هميشگي خود، به تكذيب او برخاستند. از ايشان خواستند كه وضع ظاهري ساختمان بيتالمقدس را بيان كند. آنان گفتند: كساني در مكه هستند كه بيتالمقدس را ديدهاند. اگر راست ميگويي، آنجا را تشريح كن تا ما تو را در اين خبر شگفتانگيز، تصديق كنيم.
پيامبر بزرگوار اسلام، وضع ظاهري ساختمان بيتالمقدس را براي آنان بازگو كرد. افزون بر آن، حوادثي را كه در ميانه راه مكه و بيتالمقدس و هنگام بازگشت از معراج رخ داده بود، بيان كرد. ايشان گفت: «در ميان راه، به كاروان فلان قبيله برخوردم كه شتري از آنها گم شده بود. در ميان اثاثيه آنان، ظرف آبي بود كه من از آن نوشيدم. سپس آن را پوشاندم. در جاي ديگر به گروهي برخوردم كه شتري از آنها رميده و دست آن شكسته بود.» قريش گفتند: از كاروان قريش خبر ده. پيامبر فرمود: «آنان را در «تنعيم» (در ابتداي حرم) ديدم كه شتري خاكستري رنگ در پيشاپيش آنان حركت ميكرد. آنان كجاوهاي روي شتر گذارده بودند و اكنون به شهر مكه وارد ميشوند».
قريش از اين خبرهاي قطعي، سخت ناراحت شدند و گفتند: اكنون صدق و كذب گفتار او براي ما آشكار ميشود. همه انتظار ميكشيدند كه كاروان چه زماني وارد شهر ميشود. ناگهان پيشگامان كاروان وارد شهر شدند. اهل كاروان، شرح قضيه را همانگونه كه رسول اكرم(ص) بازگفته بود، تصديق كردند.7
معراج از زبان پيامبر اعظم(ص)
پيامبر(ص) فرمود:
من در مكه بودم كه جبرييل نزد من آمد و گفت: «اي محمد! برخيز». برخاستم و كنار در رفتم. ناگاه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در آنجا ديدم. جبرئيل، مركبي به نام «براق» نزد من آورد و به من گفت: «سوار شو». بر براق سوار شدم و از مكه بيرون رفتم. به بيتالمقدس رسيدم. هنگامي كه به بيتالمقدس رسيدم، فرشتگان از آسمان نزد من به زمين فرود آمدند و مرا به داشتن مقام و منزلت ارجمند در پيشگاه خداوند مژده دادند. آنگاه در بيتالمقدس نماز خواندم.8
در روايت ديگر آمده است كه پيامبر اعظم(ص) فرمود:
ابراهيم خليل(ع) به همراه گروهي از پيامبران پيش من آمدند و مرا بشارت دادند. سپس موسي و عيسي(ع) آمدند. پس از آن، جبرييل دستم را گرفت و مرا بالاي صخره (سنگي در بيتالمقدس) برد و بر روي آن نشاند. ناگاه ماجراي معراج را پيش خود ديدم كه مانند آن را در شكوه و جلال، هرگز نديده بودم. از آنجا به آسمان دنيا (آسمان اول) صعود كردم. آنان به من سلام ميكردند.
سپس جبرئيل مرا به آسمان ششم برد. در آنجا، انبوه آفريدگان و كروبيان (مجردات و فرشتگان و ارواح) را ديدم. سپس همراه جبرئيل به آسمان هفتم صعود كردم. در آنجا با آفريدگان خدا و فرشتگان بسيار ديدار كردم.9
حديث معراج
از جمله روايات مشهوري كه به ماجراي معراج ميپردازد روايت اخلاقي مفصلي است كه سخنان خداوند متعال را خطاب به حبيب خود محمد مصطفي(ص) در بر ميگيرد. در واقع پيامهاي خداوند و سوغات رسول او(ص) از اين سفر براي مسلمانان و پيروان ايشان در همه اعصار و دورانها بوده و با توجه به اهميتي كه داشته شرحهاي متعددي بر آن نوشته شده است.10
در اين روايت مفصل از برترين كردار، شايستگان محبت خداوند، پارساترين مردمان، ويژگي دنيازدگان، ويژگي اهل آخرت، پاداش زاهدان، پرهيزكاري زينت مؤمن، ارزش سكوت، اهميت رزق حلال، جايگاه و اثر روزه و ويژگي عابدان و مسائلي از اين دست سخن به ميان آمده است.
مشاهدات پيامبر اعظم(ص) در آسمان
ضمن روايت فوق و ديگر رواياتي كه به نقل ماجراي معراج ميپردازند، گزارشهايي از مشاهدات حضرت محمد(ص) از آسمانها، اهل بهشت و اهل جهنم و ملائكه آمده كه به نحوي هر كدام سعي در تكميل روايات بالا با ارائه شواهد و نمونههايي از آثار اعمال دارند.11
همراهان رسول اكرم(ص) در معراج
در بعضي از احاديثي كه از ائمه معصومين(ع) دربارة معراج آمده، از رسول خدا(ص) نقل كردهاند كه فرمود:
من وقتي همة مراحل را طي كرده و از آسمانها گذشتم و به بيتالمعمور و نزديك سدرةالمنتهي رسيدم، بعضي از اصحابم مرا همراهي ميكردند. آنها كه لباس نو در بر داشتند وارد شدند و آنها كه نداشتند ماندند. عدهاي را به همراه خود بردم و عدهاي به همراهم آمدند.12
كه ظاهراً اشاره به معصومين(ع) و آن دسته از مؤمناني است كه به دنبال ايشان آن مقام را طي كردند و در آينده در ضمن نماز كه ره آورد اين معراج است، خواهند كرد.11
موعود(ع) در معراج
اصليترين مشاهده پيامبر اعظم(ص) در شب معراج را بايد شهود انوار مقدسه ائمه(ع) بدانيم كه اصحاب متعددي روايت ذيل يا مشابه آن را از آن حضرت نقل كردهاند و همانطور كه خواهيم ديد در ميان دوازده امام(ع)، حضرت مهدي(ع) جايگاهي ويژه و ممتاز دارند. ضمن اين روايات نقل شده است كه رسول خدا(ص) فرمود:
همانا خداي عزوجل در آن شب كه به گردشي شبانه برده شدم (معراج) به من وحي فرمود: اي محمد چه كسي را در زمين ميان امتت به جاي خود گذاشتي؟ ـ در حالي كه خدا خود بدان آگاهتر بود ـ عرض كردم: پروردگارا، برادرم را فرمود: اي محمد، علي ابن ابيطالب را؟ عرض كردم: بلي اي خداي من، فرمود: اي محمد من ابتدا از مقام ربوبيت نظري بر زمين افكندم و تو را از آن اختيار كردم. هيچ گاه يادي از من نميشود مگر اينكه تو نيز با من ياد كرده شوي. من خود محمودم و تو محمد؛ سپس نظري ديگر بر زمين افكندم و از آن علي بن ابيطالب را برگزيدم و او را وصي تو قرار دادم، پس تو سرور پيامبران و علي از نامهاي من است و «علي» (مشتق آن) نام اوست. اي محمد، من، علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان را از يك نور آفريدم؛ سپس ولايت ايشان را بر فرشتگان عرضه داشتم، هر كه آن را پذيرفت از مقربين گرديد و هر كه آن را رد نمود به كافران پيوست. اي محمد، اگر بندهاي از بندگانم مرا چندان پرستش كند تا رشته حياتش از هم بگسلد و پس از آن در حالي كه منكر ولايت آنان است با من روبهرو شود، او را در آتش دوزخ خواهم افكند سپس فرمود: اي محمد، آيا مايلي آنان را ببيني؟ عرض كردم: بلي. فرمود: قدمي پيش گذار. من قدمي جلو نهادم. ناگاه ديدم علي بن ابيطالب و حسن و حسين و عليبن الحسين و محمد بن علي و جعفربن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي آنجا بودند و حجت قائم همانند ستارهاي درخشان در ميان آنان بود، پس عرض كردم: پروردگار من اينان چه كسانياند؟ فرمود: اينان امامان هستند و اين يك نيز قائم است كه حلالكننده حلال من و حرامدارنده حرام من است، و از دشمنان من انتقام خواهد گرفت. اي محمد، او را دوست بدار كه من او را دوست ميدارم و هر كس را كه او را دوست بدارد نيز دوست ميدارم.14
پينوشتها:
1. سورة اسرا (17)، آية 1.
2. سورة نجم (53)، آيات 18ـ8.
3. براي مطالعه تفصيل اين روايت و ارقام مختلفي كه براي سال بعثت برشمردهاند ر.ك: مرتضي عاملي، سيد جعفر، سيرت جاودانه، ترجمة دكتر محمد سپهري، ج1، صص291ـ293.
4. ر.ك: سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، ج1، ص384.
5. مجلسي، بحارالانوار، ج18، ص382، به نقل از: سيماي معراج پيامبر، ص22.
6. آيتاللهزاده ناييني، مهدي، معراج به روايت فيض كاشاني، صص 10 و 50
7.سبحاني، همان، ج1، صص379ـ381.
8. طباطبايي، سيد محمدحسين، الميزان، ج13،ص5 و 19.
9. طبرسي، مجمعالبيان، ج6، ص395؛ به نقل از: سيماي معراج پيامبر، صص32 و 33.
10. از جمله اين آثار ميتوان به كتابهايي نظير: راهيان كوي دوست نوشته آيتالله مصباح يزدي و حديث معراج، نوشته آقاي سيد محمدرضا غياثي كرماني اشاره كرد.
11. برخي از اين گزارشها را در كتاب محمد(ص) ميهمان قدسيان نوشته آقاي حسنعلي محمودي ميتوانيد مطالعه كنيد كه عناوين آنها از اين قرار است: بهشت برين و عرش، شكايت شخصي از جد چهلم خود، حرامخواري، فرشته دعاكنننده براي مؤمنان، دو فرشته ديگر، غيبتكنندگان، خورندگان مال يتيم و رباخواران و زنان گناهكار.
12. مجلسي، همان، ج18، ص327.
13. توضيح اين مطلب ديگر ابعاد عرفاني مربوط به معراج را ميتوانيد در جلد نهم تفسير موضوعي قرآن كريم با عنوان سيره رسول اكرم(ص) در قرآن مرور نماييد.
14. براي نمونه ر.ك: نعماني، الغيبة، ص133.
بررسی مقالة خانوادة پیامبر(ص) از دایرةالمعارف قرآن لیدن |
|
بررسی مقالة خانوادة پیامبر(ص)
از دایرةالمعارف قرآن لیدن
نویسنده مقاله: علی آسانی (عضو هیئت علمی دانشگاه هاروارد)
دکتر مجيد معارف* (استاد دانشگاه تهران)
سميه سادات اعتصامي* (کارشناسي ارشد علوم قرآن و حديث)
چکيده
دائرةالمعارف قرآن ليدن، در مقالات متعددي گاه به صورت محوري و گاه در ضمن موضوعات ديگر، به بحث پيرامون أهلالبيت(ع) ـ توسط پژوهشگران مسلمان و عمدتاً غيرمسلمان ـ پرداخته است. يكي از مقالههاي مهم در اين موضوع، مقاله «خانواده پيامبر» نوشته «علي آساني» ميباشد. نظريه ارایه شده در اين مقاله دو ركن اساسي است:
اول) گاهی منظور از «اهلبيت» و «خانواده پيامبر» دو تعبير از يكسري افراد خانواده است که شامل همسران، دختر، داماد و نوادگان ايشان، میباشد و گاهی افراد خاصی از این گروه مدّ نظر میباشد.
دوم) هدف اصلي قرآن از پرداختن به مسأله «أهلالبيت»(ع)ديده نشده و تفاوتي ميان ايشان و ديگر افراد خانواده پيامبر(ص) و خانواده ساير پيامبران در آيات قرآن لحاظ نشده است.
از آنجا كه نظريههاي ذكر شده متأثر از مباني فكري گروهي از اهل تسنن و برگرفته از برخي روايات شاذ در كتابهاي آنان بوده كه مخالف دلالتهاي قرآني و احاديث قطعي صادر شده در اين زمينه است، از چند جهت قابل نقد میباشد که در این نوشتار به آن پرداخته میشود.
واژههای اصلی: قرآن، مستشرقان، پيامبر اسلام، اهل بيت، ليدن.
مقدمه
خانوادة (اهلبیت) پيامبر(ص)، هم به جهت قرابت با حضرت محمد(ص) و هم به لحاظ توجه خاصي كه در آيات قرآن به ايشان شده است، موضوع بسياري از مقالات و پژوهشهای مسلمانان و مستشرقان شده است، از جمله در دائرةالمعارف قرآن، دو مقاله به اين بحث اختصاص يافته است،[1] و در بسياري از مقالات ديگر نيز به آن اشاره شده است،[2] اما به علت گستردگي و حجم مسائل طرح شده، در اين نوشتار فقط به بحث پيرامون مقاله «خانواده پيامبر» پرداخته میشود. در اين راستا پس از بيان مفاد مقاله، مطالبي پيرامون نويسنده آن و سپس بررسي و نقد محتوای مقاله ارایه میگردد:
1ـ مفاد مقاله «خانواده پيامبر»
با مطالعه دقيق مقاله، ديدگاه نويسنده آن به شرح زير قابل استنتاج است:
ـ علت پرداختن قرآن به موضوع «خانواده پيامبر»، متمايز ساختن ايشان از ساير مسلمانها به دليل گرايش عمومي قرآن براي مبالغه در حق خانواده و ذريه بيشتر پيامبران است؛
ـ در آيات قرآن «خانواده پيامبر» و «أهل البيت» دو تعبير یکسان از افرادي هستند كه اولاً در آيه 41 سوره انفال و آیه 7 سوره حشر مصاديق «ذيالقربي» شمرده شدهاند و ثانياً در آيه 33 سوره احزاب به جايگاه ويژة «عصمت» آنها اشاره شده است. آيات حجاب سوره احزاب نيز كه خطاب به زنان پيامبر(ص) به جهت حفظ مقام والاي آنان در جامعه نازل شده و نيز لعن شديد خائنين به خانواده پيامبر(ص) از جمله ابولهب و همسرش در قرآن، در زمره آيات مربوط به شأن اهلبيت لحاظ ميشود.
ـ مصاديق ذي القربي و«أهل البيت» در ساير ديدگاههاي ارایه شده در تفاسير مسلمانان عبارتنداز: «أهل قريش» ـ قبيله پيامبر ـ يا «طايفه بني هاشم» يا به نظر شيعه «خانواده نزديك پيامبر(ص)» شامل: فاطمه(س)، علي(ع)، حسن(ع)، حسين(ع) و نوادگان آنها.
ـ شيعه براي اين تفسير به تعدادي روايت تاريخي در مورد «حديث كساء» استناد ميكند كه پيامبر(ص) يكبار خانواده خود را زير عباي خود جمع كرده، آنها را «أهل البيت» خطاب كرده و براي محفوظ ماندن آنها دعا كردند.
2ـ درباره نويسنده مقاله [3]
آقاي «علي آساني»، مستشرق مسلمان آفريقاييتبار، پروفسور در رشته زبان و فرهنگهاي هنري اسلامي و عضو هيئت علمي دانشگاه هاروارد ميباشد، ايشان مسلّط به زبانهاي «اردو، هندي، گجراتي، سندي و سواحيلي» بوده و نيز دانش خواندن كلاسيك زبانهاي «عربي»، «فارسي»، «فرانسوي» و «آلماني» را داراست.
سمتهاي دانشگاهي او در دانشگاه هاروارد طي چند دهة اخير عبارت است از:
الف) استاد مسلمان در فرهنگ هند در سال 1984 ـ 1983؛
ب) استاديار مسلمان فرهنگ هند در سالهای 1989 ـ 1984؛
ج) دانشيار مسلمان فرهنگ هند در سالهای 1992 ـ 1989؛
د) استاد تمرين زبان و فرهنگ هند در سالهای 2008 ـ 1992؛
همچنین استاد زبان و فرهنگهاي اسلامي، كميته مطالعه دين و زبانهاي شرق و تمدن نزديك 2008؛ وي صاحب تأليفات فراواني به صورت كتاب و مقاله بوده كه برخي از آنها عبارت است از:
ـ كتاب «مطالعه اردو» آشنايي با رشته، انتشارات دانشگاه ييل، 2007م؛
ـ كتاب «مطالعه اردو» (مقدمهاي بر فيلمنامه)، انتشارات دانشگاه ييل، 2007م؛
ـ كتاب «تجليل از محمد(ص)» (نماي پيامبر اسلام(ص) در موسيقي شعر)، همكاري نويسنده، انتشارات دانشگاه كاروليناي جنوبي 1995م؛
ـ كتاب راهنما، براي توسعه برنامه هويت براي جوانان مسلمان مهاجر در شمال آمريكا، همكاري نويسنده، 1996 م.
از مقالات متعدد وي كه در دائرةالمعارفها و مجلات تخصصي آمريكا از جمله دائرةالمعارف اسلام (آمريكانا) به چاپ رسيده است، ميتوان به دو مقالة «علي بن ابيطالب(ع)» و «خانواده پيامبر(ص)» در دائرةالمعارف قرآن ليدن اشاره كرد.
ايشان تاكنون غير از مسئولیتهای اصلي نامبرده، برخي مسئوليتهاي مرتبط را نيز دارد از جمله:
ـ مشاور علمي دانشگاه تگزاس در خصوص توسعه آموزش اسلام در چارچوبهاي جديد در مدارس جوامع مسلمان تگزاس و همچنين مدارس منتخب در آفريقا و آسيا؛
ـ مشاور انجمن آسيا، در مرکز اديان نيويورک؛
ـ عضو هيئت مديره اجرايي مؤسسه آمريکايي مطالعات هند.
او در سال 2002 «مدال بنياد دانشگاه هاروارد» را به خاطر سهم برجستهاي که در مطالعات و ارایه مقالات مربوطه داشته، به خود اختصاص داده است.
بر اساس آنچه از سابقه تدريس و موضوع کتابها و مقالات وي بر ميآيد، «عليآساني» يک مستشرق «اسلامشناس» نبوده بلکه مستشرقي مسلّط به «فرهنگ» و «زبان» ملتهاي شرق آسيا به خصوص هند بوده و به خاطر اين که خود مسلمان است، موضوع «اسلام» و برخي مفاهيم آن را در ضمن مطالعات مربوط به فرهنگ مردم شرق آسيا، پيگيري کرده و درباره آن به نگارش کتاب و مقاله پرداخته است، در حالي که پژوهش در متن قرآن کريم و فهم تفسير آيات آن نيازمند مطالعه و تسلط بر مباني و روشهاي مختلف خاص اين مقوله است.
3ـ بررسي مقاله «خانواده پيامبر(ص)»
3ـ1ـ نقاط قوّت مقاله
مقالة «خانوادة پيامبر»، نقاط قوّتي دارد كه به آن اشاره ميشود:
الف ـ از لحاظ ساختاري؛ این مقاله با مقدّمة خوب، کافی و مناسبی شروع شده و در ادامه بحث اصلی و محوري بدون حاشيهپردازي، خلاصه و مفيد ارایه شده است و در نهايت پايان بحث دارای جمعبندي شایستهای است که از نقاط قوّت مقاله به شمار میروند.
ب ـ از لحاظ محتوايي؛ اشاره به مقام عصمت و سرمشق حقيقي بودن «اهلبيت(ع)» از نظر شيعه، مطلب حقّي است كه درآثار مستشرقان سابقه زيادي ندارد.
3ـ2ـ ضعفهای محتوایی مقاله و نقد آن
مقالة «خانوادة پيامبر(ص)» در كنار نقاط قوّتي كه به آن اشاره شد، داراي برخي اشكالات و نقاط ضعفي است كه از لحاظ اهمّيت، درجات مختلفي از شدّت و ضعف دارند، ولي در این نوشتار به همة آنها ـ به همان ترتيبي كه در مقاله آمده است ـ پرداخته شده است:
الف) چرا قرآنكريم چندين بار از خانوادة پيامبر(ص) سخن به ميان آورده است؟
نويسندة مقالة «خانوادة پيامبر(ص)» با مطرح كردن اين بحث و محدود كردن پاسخ آن به:
«1ـ متمايز كردن خانوادة پيامبر از بقية مسلمانان؛ 2ـ گرايش عمومي قرآن براي مبالغه در حق ذرّية بيشتر پيامبران».
مطلب را عقيم گذارده و هدف متعالي قرآ ن از بحث درباره «أهل البيت»(ع)را ناديده گرفته است.
بررسي: در قرآن كريم به تناسب بحث انبياي گذشته و بيان سرگذشت اقوام آنها، گاه به خانوادة پیامبران نيز اشاره شده است، از جمله:
ـ حضرت آدم(ع) و همسرش در قصّة آغاز آفرينش آدم (بقره/30ـ37؛ اعراف/ 19ـ23؛ طه/ 115ـ122 و مريم/ 42ـ9) و دو پسر ايشان در قصة قرباني (مائده/ 27 تا 31).
ـ حضرت نوح(ع) و همسرش (تحريم/ 10) و پسرش در ماجراي طوفان (هود/ 42 ـ 47).
ـ حضرت ابراهيم(ع) و عمويش آزر در اول رسالت (انعام/ 74) و همسر و فرزندانشان (هود/ 69ـ 76 و سورة ابراهيم آية 35 به بعد).
ـ حضرت موسي(ع)، مادر، خواهرش (قصص/7ـ13)، همسر و پدر همسرش (قصص/ 23ـ29) و... .
لازم به ذکر است که:
اولاً: آیاتی كه خانوادة پيامبران در آن مطرح شدهاند نسبت به پيامبراني كه فقط نام خودشان در قرآن آمده و هيچ اشارهاي به خاندانشان نشده، بسيار كمتراند؛
ثانياً: در همان مواردي هم كه اشارهاي به خانوادة پيامبري شده است، هيچ گرايشي براي مبالغه در حق آنها در قرآن ديده نميشود بلكه فقط به جهت هدف غایي سوره، در خلال آياتي ماجراي برخي از انبيا و خانوادة ايشان آورده شده است؛
ثالثاً: در پيشگاه خداوند متعال و در بيان قرآن كريم، هيچ امتياز خاصّي به دليل قرابت و خويشاوندي با انبياء وجود ندارد، چنان كه در مواردي خانوادة پيامبران مذمّت شدهاند و داستان آنها به عنوان عبرت در قرآن آورده شده است، مانند همسر حضرت نوح وحضرت لوط(ع) يا پسر حضرت نوح(ع). (تحريم/ 10 و هود/ 42 تا 47).
تنها در آية 33 سوره آلعمران: (إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ) امتياز خاصي دربارة «آل ابراهيم(ع)» و «آل عمران» مطرح شده است كه طبق نظر مفسّران مراد از آل ابراهيم، نسل مطهر و ذريّة پاك ايشان مانند انبياء بنياسرائيل و نسل اسماعيل(ع) و اشرف ايشان حضرت محمد(ص) ميباشند و آل عمران نيز جزو ذرّية ابراهيم(ع) هستند و مخصوصاً بيان شدهاند، پس منظور از آل ابراهيم بعضي از ذرّية طاهر و مطهر ايشاناند نه همة آنها. (طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 3/ 166)، لذا وقتي «أهل بيت پيامبر اسلام(ص) در قرآن در آيات متعدّدي، از ساير مسلمانان متمايز ميشوند، علت را بايد مهمتر دانست و دربارة آن تأمّل كرد.
ب) آيات مربوط به خانوادة پيامبر در قرآن و بررسي اجمالي آن
ـ دستهاي از آيات در قرآن كريم مربوط به همسران پيامبر(ص) ميباشد که عبارتند از:
1ـ (يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ)؛ «اى زنان پيامبر! هر كس از شما [كار] زشت آشكارى [به جا] آورد، براى او عذاب دو چندان افزوده مىشود»، (احزاب/ 30 ـ 31).
2ـ (يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ)؛ «اى زنان پيامبر! (شما) همچون يكى از زنان (معمولى) نيستيد»، (احزاب/ 32ـ34).
3ـ (يَا أَيُّهَا الْنَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلاَلبِيبِهِنَّ)؛ «اى پيامبر! به همسرانت و دخترانت و زنان مومنان بگو: «از پوششهاى بلند (چادرمانند) شان به خودشان نزديك كنند»، (احزاب/ 59).
4ـ (يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ...)؛ «اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر زندگى دنيا و زيور آن را مىخواهيد، پس بياييد تا شما را بهرهمند سازم ...»، (احزاب/ 29 ـ 28).
5 ـ (يَاأَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَ...)؛ «اى پيامبر! در واقع، ما براى تو حلال كرديم همسرانت را كه مَهرشان را پرداختهاى...»، (احزاب/ 50).
6ـ (يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ ...)؛ «اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده (بر خود) ممنوع مىكنى، در حالى كه خشنودى همسرانت را مىطلبى؟! ...»، (تحريم/ 1).
7ـ (النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ...)؛ «پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانش مادران ايشان هستند...»، (احزاب/ 6).
8 ـ (... وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً...)؛ «... و براى شما (جايز) نيست كه فرستاده خدا را آزار دهيد و نه هرگز همسرانش را بعد از او به همسرى (خود) درآوريد...»، (احزاب/ 53).
9ـ (وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً...)؛ «و (ياد كن) هنگامى را كه پيامبر با برخى از همسرانش سخنى پنهانى گفت...»، (تحريم/ 3).
10ـ (تُرْجِي مَن تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوي مَن تَشَاءُ...)؛ «(نوبت) هر كدام از آن (همسر)ان را كه مىخواهى به تأخير مىاندازى...»، (احزاب/ 51).
ـ دستة ديگري از آيات مربوط به خانوادة پيامبر(ص) به حقوق و فضايل خاصّ «أهل بيت» پيامبر(ص) اشاره ميكند:
1ـ (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى...)؛ «و بدانيد كه هر چيزى از غنيمت به دست آوريد، پس يك پنجم آن فقط براى خدا و براى فرستاده[اش] و براى نزديكان [او] ...»، (انفال/ 41).
2ـ (قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى...)؛ «بگو: از شما هيچ پاداشى بر اين (رسالت) نمىطلبم، جز دوستى در (مورد) نزديكان»، (شوري/ 23).
3ـ (مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى...)؛ «آنچه از (غنايم) اهل آبادىها كه خدا به فرستادهاش بازگردانده است، پس فقط براى خدا و براى فرستاده[اش] و براى نزديكان [او]»، (حشر/ 7).
4ـ (قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ...)؛ «بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودمان و خودتان را دعوت كنيم»، (آل عمران/ 61).
5ـ (... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)؛ «خدا فقط مىخواهد پليدى را از شما خاندان (پيامبر) ببرد و كاملاً شما را پاك سازد»، (احزاب/ 33). با توجه به مفهوم هر دو دسته از آيات و مقايسة اجمالي مدلول آنها با يكديگر میتوان به اين نتيجه رسید كه:
اولاً: در دستة اول فقط حرمت خاصّي براي همسران پيامبر(ص) در بحث ازدواج بعد از پيامبر(ص) مطرح شده كه اين به خاطر احترام خاصّ شخص پيامبر اكرم(ص) است ـ این مطلب از متن آیات مشهود است ـ .
ثانياً: در ساير احكام كه در دستة اول بيان شده، همسران پيامبر(ص)، به لحاظ قرار گرفتن در كانون توجه مردم (منزل پيامبر(ص)) مورد تأكيد و شدّت بيشتري در خطاب قرار گرفتهاند. و به عنوان نمونه آيات حجاب هيچ اختصاصي به همسران پيامبر ندارد بلكه حدود شرعي پوشش براي هر زن مسلماني را بيان كرده و اين مطلب مورد اتفاق فقها ومفسران است.
ثالثاً: همسران پيامبر(ص) هم در بعضي آيات مورد اخطار و توبيخ قرار گرفتهاند و مانند ساير مردم احتمال خطا و اشتباه در اعمال و رفتار آنان داده شده است.
رابعاً: آيات دستة دوم، مشخصاً امتيازات خاصّي براي «ذوي القربي» قایل شدهاند و قابل قياس با بيان قرآن دربارة خانوادة ساير پيامبران و حتّي قابل قياس با خانوادة بزرگ پيامبر(ص) كه شامل همسرانشان ميشود، نمیباشد.
نتيجه اينكه نبايد مسأله «ذوي القربي» را با «خانوادة پيامبر(ص)» و خانوادة ساير پيامبران خلط كرد و یکسان دانست.
ج) علت لعن ابولهب و همسرش در قرآن
سورة «تبّت» يا «مسد»، سورة كوتاهي از جزء سيام قرآن مجيد است كه «مكّي» است و در اوايل بعثت پيامبر اكرم(ص) نازل شده است.
شأن نزول اين سوره، طبق نقل مشهور تفاسير از «ابنعباس» این است که: هنگامي كه آية (وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ) نازل شد و پيامبر(ص) مأموريّت يافت فاميل نزديك خود را به صورت علنی و آشکارا انذار كند و به اسلام دعوت نمايد، پيامبر اكرم(ص) بر فراز كوه صفا آمد و فرياد زد: يا «صباحاه»!
هنگامي كه مردم مكه اين صدا را شنيدند گفتند: كيست كه فرياد ميكشد؟
گفته شد «محمد است»، جمعيت به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد که با صداي او جمع شدند، فرمود به من بگوييد: اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حملهور ميشوند، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟
در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغي نشنيدهايم.
فرمود: اني نذيرلكم بين يدي عذاب شديد: «من شما را در برابر عذاب شديد الهي انذار ميكنم» (شما را به توحيد و ترك بتها دعوت مينمايم).
هنگامي كه ابولهب اين سخن را شنيد گفت: تباًلك! أما جمعتنا الا لهذا؟! «زيان و مرگ برتو باد! آيا تو فقط براي همين سخن ما را جمع كردي»؟!
در اين هنگام بود كه اين سوره نازل شد: (تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ) زيان و هلاكت بر دستان ابولهب باد كه زيانكار و هلاك شده است.
بعضي در اينجا افزودهاند هنگامي كه همسر ابولهب (ام جميل) با خبر شد كه اين سوره درباره او و همسرش نازل شده، به سراغ پيغمبر اكرم(ص) آمده در حالي كه آن حضرت را نميديد، سنگي در دست داشت و گفت: شنيدهام «محمد» من را هجو كرده، به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش ميزنم! من خودم نيز شاعرم، سپس به اصطلاح اشعاري در مذمّت پيغمبر(ص) و اسلام بيان كرد». (مكارم شيرازي، ناصر و ديگران، تفسيرنمونه، 27/ 413؛ طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 20/ 378؛ طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، 10/ 559 و تفاسير: «قرطبي»: «درالمنثور»؛ «رازي» و «في ظلال القرآن» ذيل آيات مورد بحث).
در زمينة آزار و اذيتهاي «ابولهب و همسرش» نسبت به پيامبر(ص)، در راه دشمني با اسلام و جلوگيري از تبليغ آن، در كتب تفاسير، اخبار و روايات فراواني وجود دارد، اما نكتة قابل تأمّل اينكه در هيچكدام از منابع، دشمني با خانوادة پيامبر، مطرح نشده است، لذا اين سخن نويسنده مقالة خانوادة پيامبر(ص) كه ابولهب و همسرش در برابر خانوادة پيامبر مورد لعن شديد قرار گرفتهاند، بياساس است.
د) تفسير شيعه از «ذي القربي»
نويسندة مقالة خانوادة پيامبر(ص)، آيات 41 سوره انفال و 7 سوره حشر را مورد اعطاي غنائم جنگي به خاندان پيامبر(ص) ميداند كه مطابق نظر اهل سنّت ميباشد، در حالي كه طبق نظر علماي شيعه اين اموال به «ذي القربي» اختصاص دارد كه داراي مصاديق خاصي از خاندان پيامبر ميباشند نه همة آنها، هر چند علماي شيعه با استناد به روايات تفسيري ذيل آية خمس، سادات يتيم و مسكين و در راه مانده را نیز مستحق خمس ميدانند.
علامة طباطبايي(ره)، ذيل آية 41 سوره انفال مطلب فوق را مسلّم و رواياتِ در مورد آن را متواتر ميداند (الميزان في تفسير القرآن، 9/ 104) و معتقدند كه آية مربوط به خمس در مورد همة درآمدها و داراييها ميباشد نه فقط غنائم جنگي و از آنجا كه زكات و صدقه بر اهلبيت(ع) و ذريّة آنها حرام ميباشد، خدا به عنوان موهبتي، خمس را حق ايشان ميداند. همچنين در آية 7 سورة حشر، طبق روايات از ائمه(ع)، مراد «ذيالقربي» أهلالبيت(ع) هستند و يتيمان و مساكين و ابنسبيل در ادامة آيه، از ذرّية ايشان هستند. (طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، 4/ 534ـ543)
هرچند در مورد آية 7 سورة حشر، طبق تفسير مجمعالبيان، همة فقها قائلند كه يتيمان و مساكين و ابنسبيل در آيه از عموم مردماند نه فقط سادات و اين نظر نيز شاهد روایي دارد. (طبرسي، فضل بن حسن، مجمعالبيان في تفسير القرآن، 9/ 261)
روايات دالّ بر تفسير «ذي القربي» به «أهل بيت(ع)» در كتب روايي بسياري آمده است، از جمله: جلد 15، 19، 24، 25، 45، 77، 93، 96 و 99 «بحارالانوار» و مخصوصاً كتاب الخمس در جلد 96 بحارالانوار و همچنين «وسائل الشيعه» كتاب الخمس، ابواب قسمة الخمس.
هـ) دلایل شيعيان براي تفسير «أهل البيت» به «پنج تن آل عبا»
نويسندة مقالة «خانوادة پيامبر(ص)» در بيان نظر شيعه در تفسير «أهل البيت(ع)» مينويسد:
«شيعه در راستاي تكريم علي بن ابيطالب(ع) و فرزندش به عنوان وارثان حقيقي پيامبر(ص)، معمولاً واژة «أهل البيت» را خانواده نزديك پيامبر میداند، يعني دختر ايشان فاطمه(س) و داماد ايشان علي(ع) و دو پسر او ـ حسن و حسين(ع) ـ و نوادگان آنها» و مدّعي است دليل شيعه فقط استناد به چند روايت تاريخي دربارة حديث كساء است كه پيامبر(ص) فقط يكبار (!) ايشان را جمع كرده و خانوادة خود ناميد!
بررسی و نقد
اولاً: حقيقت آن است كه شيعه براي اين تفسير، ادلّة فراواني دارد، از جمله شواهد درون متني آية تطهير از جمله: دلالت واژه «أهل البيت»؛ كاربرد ضمير مذكر«كم» در اين عبارت ـ با توجه به ضماير قبل و بعد از آيه كه همگي مؤنث هستند ـ ؛ أدات حصر «إنما»؛ كلمه «الرجس» كه به معناي مطلق آلودگي است؛ كلمه «يريد الله» كه حكايت از اراده الهي در پاكي و عصمت «أهل البيت» دارد، عصمتي كه بر اساس آيات و روايات فقط مخصوص پيامبر(ص) و مصاديق «اهل البيت» ـ از نظر شيعه ـ به دليل جايگاه امامت و مرجعيت خاص آنها در امر دين و دنيا، ميباشد. (ر.ك: تفاسير شيعه ذيل آيه شريفه و نيز: ايلقارزاده، اسماعيل، تفسير تطبيقي آيه تطهير) و روايات فراواني در خصوص سبب نزول آيه و حديث كساء كه متواتر يا لااقل مورد اجماع علماي شيعه و سني است (ر.ك: رضايي، نقد مقاله فاطمه(س)، قرآنپژوهي خاورشناسان، ش 4/ 74 و 75) و همچنين شواهد تاريخي از رفتار و قول پيامبر(ص) قبل و بعد از نزول آية شريفه كه طبق قولي تا شش ماه بعد از نزول آيه به هنگام نماز صبح از كنار خانه حضرت زهرا ميگذشت و آنان را به اين صورت براي نماز صبح صدا ميكرد: «الصلوه يا أهلالبيت إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت ويطهركم تطهيرا» (معارف/ مباحثي در تاريخ وعلوم قرآن/342؛ به نقل ازسنن ترمذي). اخبار در اين باره از شش تا نوزده ماه نوسان دارند كه اين اختلاف به مدت حضور راوي در نماز و مشاهده او از رفتار پيامبر (ص)دارد (ايازي، نقد مقاله خانواده پيامبر و أهلالبيت(ع)، قرآنپژوهي خاورشناسان، ش4/ 52) اما همگي حاكي از شيوه عملي پيامبر (ص) در تعيين مصداق «أهل البيت» ميباشد.
ثانياً: مصاديق اهل بيت پيامبر(ص) و وارثان حقيقي ايشان، طبق نظر شيعه همة نوادگان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را در بر نميگيرد، بلكه تنها فرزندان معدودي از نسل امام حسين(ع) و آن هم تنها معصومین از آنان (امام سجاد(ع)؛ امام باقر(ع)؛ امام صادق(ع)؛ امام كاظم(ع)؛ امام رضا(ع)؛ امام جواد(ع)؛ امام هادي(ع)؛ امام عسگري(ع) و امام عصر (عج)) به عنوان مصاديق اهل البيت(ع) و جانشينان پيامبر(ص) مطرح هستند. (كليني، محمد بن يعقوب، اصول الكافي، ج 1 و 2، كتاب الحجة، ماجاء في الاثني عشر و النّص عليهم) هر چند سادات ديگر چه حسني و چه حسيني به علّت ذرية الرسول بودن، مورد احترام هستند.
روايات در زمينة معرفي مصاديق اهلالبيت(ع) و ائمه(ع) بعد از پيامبر(ص)، از طرق متعدد اهل سنت و شيعه به قدري زياد است كه بعضي از علما ادّعاي تواتر معنوي، در اين باره كردهاند حداقل اين است كه اين احاديث مشهور نزد عامّه و خاصّه است، هر چند الفاظ اين گونه روايات در بعضي توصيفات مختلف است، اما مضمون مهم آنها يكي است و آن اين كه پيامبر(ص) بهترين اشخاص بعد از خود را براي رهبري امّت در طول سالها تا آخرالزمان، معين كردند و عدد ائمه(ع) طبق نص روايات فقط و فقط «12» نفر ميباشند نه كمتر و نه بيشتر. (ريشهري، محمد، أهل البيت(ع) في الكتاب و السنّه، 78)
ثالثاً: پيامبر اكرم(ص) بيشتر از يك مرتبه اهل بيت(ع) را در مصداق مشخص كردند و در موارد مختلف پنج تن(ع) را مشخصاً، اهلبيت خود ناميدند و اين مطلب شواهد روایي و تاريخي دارد كه به طور خلاصه به آن اشاره شد و توضیح بیشتر نیز خواهد آمد.
و) بررسي محتوايي حديث كساء
نويسندة مقالة خانوادة پيامبر، دربارة تفسير «اهل البيت(ع)» توسط حديث كساء چنين نوشته است: «شيعيان در مقام اثبات اين تفسير به تعدادي روايت تاريخي استناد ميكنند كه يك مرتبه پيامبر(ص)، فاطمه، علي، حسن و حسين(ع) را در زير پوشش (كساء) خود جمع كرد و آنها را با عنوان خانوادة خويش خطاب كرد و براي محفوظ ماندن آنها، دعا نمود».
گذشته از آن كه حديث كساء از لحاظ سندي مستفيض بلكه در حدّ متواتر است، حادثة كساء به قدري در تاريخ قطعي است كه در جامعة اسلامي آن روز به عنوان «روز كساء» مشهور شده بود. (ري شهري، محمد، أهلالبيت في القرآن والسنّه، 35 به نقل از: الخصال 2/ 550؛ الغدير 4/ 40).
اين كه هدف پيامبر(ص) از جمعآوري آن پنج تن در زير عباي خود و آن بيانات چه بوده؟ آيا فقط چنانكه نويسندة مقاله پنداشته، ميخواستند براي محفوظ ماندن آنها دعا كنند؟! يا اين كه غرض مهمي داشتند كه نقل متواتر آن حديث و شهرتش ميان مردم، خود گواه بر اهميت و خاصّ بودن آن امر دارد، با تأمل در متن حديث روشن ميشود.
برای روشن شدن موضوع خلاصهای از حدیث مذکور بیان میشود:
پيامبر(ص) وارد منزل همسر محترمشان ام سلمه شدند و از ايشان خواستند كه به احدي اجازة ورود ندهد (با توجه به اينكه منتظر خبر مهمّي از جانب وحي دربارة نزديكانشان بودند و البته دخترشان فاطمه زهرا(س) و همسر و فرزندانشان از بقية مستثني بودند).
حضرت زهرا(س) غذايي تهيه كرد و براي پدرشان آوردند و طبق امر ايشان حضرت علي(ع) و پسرانشان را نيز دعوت كردند. امسلمه به خواست پيامبر(ص) در گوشهاي ديگر از منزل مشغول به عبادت شدند و پيامبر(ص) و آن پنج نفر مقدّس، مشغول صرف غذا شدند (با اينكه عادت هميشگي پيامبر(ص) صرف غذا به همراه يكي از همسرانشان بود) وقتي آن جمع دور هم بودند، جبرئيل نازل شد و آية 33 سوره احزاب (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) را بر پیامبر(ص) نازل کرد.
در آن هنگام پيامبر(ص) عباي خويش را بر سر حضرت علي(ع)، امام حسن(ع)، امام حسين(ع) و حضرت زهرا(س) كشيدند و با دست راست به سوي پروردگار، اینگونه دعا كردند:
«اللهم هؤلاء أهلبيتي وخاصّتي، اللّهم أذهب عنهم الرّجس وطهرهم تطهيراً». امسلمه متوجه اين ماجراي نوراني شد و نزد ايشان آمد و خواست كه از زمره آنان شود ولي پيامبر(ص) عبا را نگه داشتند و مانع ورود ايشان شدند، امسلمه پرسيد: آيا من از اهلبيت نيستم؟ پيامبر فرمودند: تو از همسران رسول خدا و بر خير هستي. (ريشهري، محمد، اهلالبيت في القرآن والسنّه، 36 و 37؛ طبرسي، فضل بنحسن، مجمعالبيان في تفسيرالقرآن، 9/44؛ مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، 22/ 245 و 494)
با توجّه به مفهوم مشهور حادثة كساء و جملة معروف حديثِ كساء، روشن است كه غرض پيامبر(ص) فقط دعا كردن براي خانوادة خاصّ خود، نبوده بلكه هدف مهم و حياتي ايشان تعيين مصداق واژة «أهل البيت(ع)» براي هميشه در تاريخ اسلام بوده است.
دعاي خاصّ پيامبر(ص) و متصل بودن حادثه و حديث كساء به نزول آية تطهير و جوّ خاصي كه در ماجراي آن روز حاكم بوده، همگي حاكي از آن كه حديث كساء در بيان و تفسير آية تطهير صادر شده است و الاّ معني نداشت و سابقه نداشت كه پيامبر(ص) اجازة ورود كسي به خانهشان راه ندهند و حتي از همسرشان دعوت نكنند كه سر سفرة غذا با ايشان بنشيند و از ورود او به جمع خاصّ ممانعت نمايند.
نقل شده است كه پيامبر(ص) از آن پس تا آخر عمر مباركشان، هر روز صبح، اهل كساء را با نداي «اهل البيت» صدا ميكردند و به نماز صبح دعوت ميكردند. اين نيز تأكيدي بر اهميّت حديث كساء در تفسير «اهل البيت(ع)» و مشخص شدن جايگاه اهل البيت(ع) ميباشد. (ري شهري، محمد، اهل البيت في القرآن و السنّه، 38)
ز) بررسي شأن نزول سورة «دهر»
مقالة «خانوادة پيامبر(ص)» مدّعي است كه بعضي از مفسران شيعه معتقدند كه سورة انسان (كه مردماني را كه خوبي را بر بدي ترجيح ميدهند، ستايش ميكند) به طور خاص به منظور بازگو نمودن اخلاقيّات اهل البيت(ع) نازل شده است.
نقد
روايت مربوط به شأن نزول سورة «هل أتي» از رواياتي است كه در ميان اهل سنّت مشهور بلكه متواتر است و علماي معروف و بزرگ اهل سنّت اين حديث را در كتابهاي خود آوردهاند. (اميني، عبدالحسین، الغدير، 3/107 تا 111؛ احقاق الحقّ، 3/ 157 تا 171) و اما علماي شيعه همه اتفاق نظر دارند كه هجده آيه (از آية 5 تا 23) يا مجموع اين سوره دربارة يكي از افتخارات و فضائل مهم حضرت علي(ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندانشان، نازل شده است، بنابراين ادعاي اين كه فقط بعضي از مفسّران شيعه اين شأن نزول را پذيرفتهاند، بسيار غيرواقعي و غيرمنصفانه است.
شأن نزول سوره دهر روایات تفسیری
ابن عباس ميگويد: حسن و حسين(ع) بيمار شدند، پيامبر(ص) با جمعي از ياران به عيادتشان آمدند و به علي(ع) گفتند: اي ابوالحسن! خوب بود نذري براي شفاي فرزندان خود ميكردي، علي(ع) و فاطمه(س) و فضّه كه خادم آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا يافتند سه روز، روزه بگيرند (طبق بعضي از روايات حسن و حسين(ع) نيز گفتند ما هم نذر ميكنيم روزه بگيريم). چيزي نگذشت كه هر دو شفا يافتند در حالي كه از نظر مواد غذايي دست خالي بودند، علي(ع) سه من جو قرض نمود و فاطمه(س) يك سوم آن را آرد كرد و نان پخت، هنگام افطار سائلي بر در خانه آمد و گفت: السلام عليكم أهل بيت محمد(ص) مستمندي از مستمندان مسلمان هستم، غذايي به من بدهيد، خداوند به شما از غذاهاي بهشتي مرحمت كند، آنها همگي مسكين را بر خود مقدّم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.
روز دوم را هم چنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتي كه غذا (همان نان جوين) را آماده كرده بودند يتيمي بر در خانه آمد. آن روز نيز ايثار كردند و غذاي خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند).
در سومين روز اسيري به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد، باز سهم غذاي خود را به او دادند. هنگامي كه صبح شد، علي(ع)، دست حسن(ع) و حسين(ع) را گرفته بود و خدمت پيامبر(ص) آمدند. هنگامي كه پيامبر(ص) آنها را مشاهده كردند. ديدند از شدت گرسنگي ميلرزند، فرمود: اين حالي را كه در شما ميبينم براي من بسيار گران است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد، هنگامي كه وارد خانه فاطمه(س) شدند، ديدند در محراب عبادت ايستاده، در حاليكه از شدّت گرسنگي شكم او به پشت چسبيده و چشمهايش به گودي نشسته، پيامبر ناراحت شدند. در همين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد! اين سوره را بگير، خداوند با چنين خانداني به تو تهنيت ميگويد، سپس سورة «هل أتي» را براي او خواند (بعضي گفتهاند كه از آية (إنّ الأبرار) تا آية (كَانَ سَعْيُكُم مَشْكُوراً) كه مجموعاً هجده آيه است در اين موقع نازل گشت). (طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسيرالقرآن، 20/132 تا 138 و طبرسي، فضل بن حسن، مجمعالبيان في تفسير القرآن، 10/ 404)
جمعبندی و نتيجه
با توجه به متن مقاله ونقدي كه درباره آن گذشت میتوان گفت:
1ـ بحث «أهل البيت» در آيات قرآن، تفاوت اساسي با بحث خانواده پيامبران و نيز خانواده بزرگ پيامبر ـ شامل همسران ايشان ـ دارد. قرآن كريم هرگاه سخن از خانواده پيامبران به ميان آورده، به انتسابشان به آن پيامبران تأكيد داشته است، اما آنگاه كه درباره «أهلالبيت»(ع) و فضايل ايشان سخن گفته، گذشته از انتسابشان به پيامبر(ص) و با تأكيد بر فضايل خود «أهلالبيت»(ع) مطالبي را بيان نموده است.
2ـ در منطق قرآنكريم، خانواده پيامبران ونيز خانواده گسترده پيامبر اسلام(ص) مورد تمجيد صرف واقع نشده وانتساب افراد به پيامبران ،دليل حقانيت وفضيلت ايشان نبوده است؛ بلكه اعمال و رفتار آنها در تبعيت يا عداوت نسبت به پيامبران، براساس معيارهاي حقيقت سنجيده شده، قضاوت عادلانهاي از آن تصوير شده است، آنگاه به دليل انتساب آنها به پيامبران و سرشناس بودنشان و نيز به دليل هدفي متعالي از نزول آيات و سور، براي مخاطبان معرفي شدهاند و اين روند، تحت سنت كلي قرآن براي الگو وعبرت دهي به مردم، لحاظ ميشود.
3ـ «أهل البيت»(ع) و «ذي القربي» در آيات قرآن، طبق نظر مفسران شيعه و برخي از اهل سنت، مصاديقي جز حضرت علي(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) وحسين(ع) نداشته و براساس احاديث روايت شده از پيامبر(ص) فقط نه نفر از نسل امام حسين(ع) در مقام و منزلت، جزو «أهل البيت (ع)» نامبرده شدهاند.
4ـ مجموع آيات فراواني كه در شأن أهل البيت (ع) نازل شده،حاكي از مقام خاص معنوي و مرجعيت ديني ايشان و لزوم مراجعه و تبعيت مردم از آنها براي سعادت در امر دين و دنيا، است.
5ـ نويسنده مقاله براي ارایه ديدگاههاي خود در اين مقاله،تتبع كافي در منابع ـ به خصوص منابع شيعه ـ نداشته، يا نخواسته است كه نظرات مفسران شيعه را ذيل آيات مورد بحث به طور صحيح گزارش كند.
پينوشتها
[1] »Family of the Prophet«. 2002, vol. 2, pp. 176 _ 177.
»People of the House«. 2004, vol. 4, pp. 48-53.
[2] "Ali b.Abitalib."2001,Vol.1,pp.62-63
"Fatima."2002.vol.2,pp.192-194.
"Shi,a."2004,Vol .4,pp.591-592.
"Shiism and the Quran"2004,vol.4,pp.593-604
[3] The Family Of The Prophet
ترجمه مقاله «خانواده پيامبر»
مترجم: روح الله كليا.
قرآن چندین بار سلسله خانوادگی پیامبر را به منظور متمایز ساختن آنها از بقیه مسلمانها، ذکر کرده است. این امر همچنین با گرایش عمومی قرآن برای مبالغه در حق خانواده و ذریة بیشتر پیامبران هماهنگی دارد. (ر ك به مقالة پیامبران و پیامبری) به عنوان مثال به سورة آل عمران که به نام خاندان عمران (پدر موسی) نامگذاری شده است، توجه کنید.
متون مختلفی در قرآن به خانواده پیامبر اشاره میکند. آیة 41 سورة انفال: (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى...) و آیه 7 سورة حشر: (مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ...) یک بخش از غنائم و بقیه اموالی را که از کفار گرفته شده است (ر.ک: مقالههای جنگ؛ هجرت و جهاد؛ ایمان و کفر) را مختص به خانوادة پیامبر میداند كه بايد به آنها اعطا شود، زیرا در قیاس با بقیة مردم، آنها مجاز نبودهاند که زکات و صدقات را دریافت کنند. (ر.ک: به مقالههای صدقات؛ زکات) همچنین در سورة احزاب آیات زیادی در مورد سفارش به زنان پیامبر در نحوه پوشش لباس (ر.ک: مقالة لباس پوشیدن) وجود دارد که به جهت حفظ مقام والای آنان در میان جامعة اسلامی صادر شده است (ر.ک: مقاله اجتماع و جامعه در قرآن) ضمن آنکه آیة 33 سورة احزاب بهطور آشکار خانوادة پیامبر را «اهل بیت» خطاب میکند و به جایگاه عصمت ویژة آنها اشاره میکند: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَالْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً). از طرف دیگر قرآن به شدت خائنین به خاندان پیامبر را لعنت میکند، مخصوصاً ابولهب، عموی پیامبر و همسر وی را.
مفسران مسلمان قرآن دربارة تعریف «خویشاوندان پیامبر» اختلاف کردهاند. بعضی از آنها تفسیری فراخ از آن ارایه میدهند تا شامل اهل قریش، قبیلة پیامبر بشود (ر.ک: مقالة قبیلهها و طایفهها) و عدهای آن را محدود به طائفة ایشان، بنیهاشم، میدانند. شیعه در راستای تکریم علیبن ابیطالب(ع) و فرزندانش به عنوان وارثان حقیقی پیامبر، معمولاً واژة اهل البیت را خانواده نزدیک پیامبر، یعنی دختر ایشان، فاطمه(س)، و داماد ایشان، علی(ع) و دو پسر او، حسن و حسین(ع) و نوادگان آنها تعریف میکند. (ر.ک: مقاله آقای باراشر و مقاله اهل بیت و مقاله هاشمیات)
در مقام اثبات این تفسیر، شیعیان به تعدادی روایت تاریخی استناد میکنند که پیامبر یک مرتبه فاطمه، علی، حسن و حسین(ع) را در زیر پوشش خود (کساء) جمع کرد و آنها را با عنوان خانواده خویش خطاب کرد و برای محفوظ ماندن آنها، دعا نمود. به این دلیل آنها به عنوان اصحاب کساء شناخته شدند. تفاسیر قرآنی مشهور و کلامی شیعه جایگاه الهی خانواده خاص پیامبر را چنان رفیع قلمداد میکند که مدعی است بسیاری از آیاتی که دروصف مؤمنین حقیقی در قرآن آمده است، در درجه اول و به صورت تام دربارة ایشان است و (در درجة بعدی) بالعرض درباره بقیه مردم. (ر.ك: مقاله علم كلام و قرآن)
به این صورت، بعضی از مفسرین شیعه معتقدند که سورة انسان [دهر] که مردمانی را که خوبی را بر بدی ترجیح میدهند را ستایش میکند، به طور خاص به منظور بازگو نمودن اخلاقیات اهل البیت نازل شده است که اعمال و زندگانی آنها میتواند به عنوان یک نوع سرمشق حقيقي در قرآن، مورد لحاظ قرار گیرد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین و لعنه الله علی اعدایهم اجمعین
وقتی پیامبران غرب دروغ می گویند
(تبارشناسی علوم جدید)
دکتر حمید شفیع زاده
* آیا واقعا قانون جاذبه را نیوتون کشف کرد؟!
* آیا کشفیاتی که به گالیله نسبت میدهند واقعا مال اوست؟!
و ....
اروپا یا در واقع تمدن غرب پس از انهدام روم بوسیله اقوام وحشی غرب اروپا چون گوتها و وانداها و وایگینگ ها و یونانی ها، به چنان سقوط علمی دچار شدند که در طی هزار سال(قبل از سال1000 میلادی) تنها کشف مهم آنها ساخت نوع تازه ای از یراق گردن اسب بود که امکان می داد یک خیش را بکشد. اما همین اروپا پس از دسترسی به منابع علمی کشورهای اسلامی از طریق اندلس و نیمه جنوبی ایتالیا و فرانسه به گنجینه ای از علوم دست یافت و پس از توقف تمدن اسلامی، با ترجمه آثار دانشمندان اسلامی به جهش های سریع علمی نایل آمد. برخی از دانشمندان آنها یا بهتر بگوییم مترجمین آنها خود را در جایگاه خدایان دیدند. گارگویینه در کتاب نابغه ادیان می نویسد«آسیا پیامبران را دارد و اروپا دکترها را». او با این جمله که در واقع جو و فضای حاکم بر غرب را نشان می دهد، دانسته یا ندانسته، علم را تا حد خدا، و دکترها را تا حد پیامبران بالابرد. اما نکته ای که برای همیشه در تاریخ مخفی نگاه داشته اند، این است که بسیاری از این پیامبران غربی در حقیقت لاف زنانی بیش نیستند؛ بیشتر دانشمندان معروف و غیرمعروف اروپا چون بیکن، کنستاتین، کپلر، نیوتن، کوپرنیک، تیکوبراهه، گالیله و لیوناردوداوینچی و دانته و... کسانی بودند که آثار دانشمندان اسلامی را ترجمه و اسلامیات و شرقیات آنها را حذف می کردند و با افزودن برخی از مطالب کم اهمیت، آنها را به نام خود در جامعه غرب منتشر می کردند.
یکی از معروف ترین این پیامبران دروغین نیوتن می باشد. کشف قانون جاذبه عمومی منسوب به نیوتن به اندازه ای در دنیای غرب مهم است که کیسینجر سیاستمدار، استاد تاریخ و از چهره های شاخص سیاست خارجی آمریکا در عصر معاصر کشف نیوتن را مبدا تاریخ قرار داد و تاریخ جهان را به دو قسمت پیش از کشف نیوتن و پس از کشف نیوتن تقسیم کرده است. استفان هاوکینگ فیزیکدان و نظریه پرداز مشهور انگلیسی که هم اکنون کرسی نیوتن را در دانشگاه کمبریج به عهده دارد در کتابی به نام "تاریخچه زمان" می نویسد: نیوتن دانشمند معروف دانشگاه کمبریج دزدی بیش نبود است. او معلومات و اکتشافات خود را از دیگران سرقت می نمود، اسحاق نیوتن با جان فلامستید بر سر ماجرای کشف قانون جاذبه کشمکش های زیادی داشت؛ حتی در دادگاهی که به علت شکایت فلامستید از نیوتن دایر شده بود، دادگاه به نفع فلامستید رای دهد. این رای موجب شد تا نیوتن کینه فلامستید را به دل بگیرد و با کمک آدموند هالی، دشمن سرسخت فلامستید در تمام منابع علمی نام فلامستید حذف شود. همچنین درگیری نیوتن با دانشمند آلمانی گانفرید لایپنیز بر سر کشف شاخه ای از ریاضیات به نام حساب دیفرانسیل و انتگرال سبب شد، کا بار دیگرر به دادگاه کشیده شود. در نهایت با اعمال نفوذ دوستان نیوتن، به نفع او رای داده میشود.
آنچه مسلم است این کشفیات نه از نیوتن و نه ازآن هیچ دانشمند غربی دیگری می باشد، چون این قوانین بارها در نوشته های دانشمندان اسلامی از جمله ابن سینا، ، امام فخررازی و هبهالله بغدادی بیان شده است. قرینه دیگری که ثابت می کند کشفیات منسوب به نیوتن از دانشمندان مسلمان می باشد، علاقه شدید ویلیام ویستون دانشمند بزرگ فیزیک و ریاضیات و جانشین نیوتن در کمبریج به اسلام می باشد. ایشان به علت علاقه ای که به دانشمندان اسلامی داشت در سال 1709 میلادی از دانشگاه کمبریج اخراج شد. پرسشی که در این جا مطرح می شود چرایی علاقه شدید ویلیام ویستون به دانشمندان مسلمان می باشد. آیا جز این است که به خوبی می دانسته آنچه اشخاصی چون نیوتن میگویند متعلق به دانشمندان مسلمان میباشد. دانشمندان زیادی در اروپا قربانی این موضوع شده اند. یکی دیگر از دانشمندانی که انصاف داشته و منبع اصلی یافته های خود را بیان کرده است آقای ارنست دوچسن پزشک فرانسوی می باشد. وی 50 سال قبل از فلمینگ خواص پنی سیلین را در مقالات زیادی در اروپا انتشار داد. اما شما با کمال تعجب می بینید که کشف پنی سیلین - ( فرهنگ اسلام دراروپا، زیگرید هونکه ، ترجمه مرتضی رهبانی، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی1368(ص341و283)) - به فلمینگ نسبت داده می شود. این تناقص شدید به خاطر چیست؟
جواب آن بسیار ساده است، این دانشمند اخلاق گرا آنقدر انصاف داشت که بگوید این کشف را از مسلمانان آموخته است. همچنین خانم دکتر زیگریدهونگه در کتاب بسیار با ارزش و گرانقدر خود به نام«فرهنگ اسلام در اروپا» می نویسد:‹‹ محققین اروپایی در تحقیقات خود متوجه شدند که اروپاییان آن زمان(منظور قبل از 1900 میلادی) خیلی از چیزها را که از مسلمانان بوده، راحت و آسوده کلدانی مینامیدند.››
قوانین نیوتن در کتاب های دانشمندان مسلمان آمده است:
قانون اول: جسم در حال سکون یا حرکت در خط مستقیم می باشد و تا نیرویی به آن وارد نشود حالتش تغییر نمی کند.
ابن سینا در کتاب «الاشارات و التبنیهات» می گوید: «انک لتعلم الجسم اذا خلی و طباعه ولم یعرض له من الخارج تاثیر غریب لم یکن له بد من موضع معین و شکل معین من طباعه مبداء استیجاب ذلک» (ابن سینا، اشارات والتنبیهات ،دفتر نشر الکتاب 1403هجری(ص198) «همانگونه که می دانید هر جسم در طبع و حالت خاصی می باشد و از این حالت خارج نمی شود مگر اینکه یک عامل خارجی برروی آن تاثیر بگذارد» باز در همان کتاب می نویسد: «اذا کان شی ما یحرک جسماً و لاممانعه فی ذلک الجسم کان قبوله الاکبر حیث لامعاوقه اصلاً»- (آیه الله دکتر احمد بهشتی،غایت ومبادی(شرح نمط ششم از کتاب اشارات والتنبیهات)قم موسسه بوستان کتاب1382(ص169)) «اگر نیروی بر جسمی وارد شود که موجب حرکت آن نشود مقدار نیرو چه کوچک باشد و چه زیاد تفاوتی ندارد چون که تغییری(کار) ایجاد نشده است». همچنین در نوشته های اخوان الصفا رساله 24 می خوانیم: «الاجسام الکلیات کل واحد له موضع مخصوص و یکون واقفاً فیها لایخرج الا بقسرقاسر» «همه اجسام در یک وضع مخصوص یا وضع بی حرکتی هستند مگر اینکه نیروی آنها را مجبور کند که از حالت بی حرکتی در بیایند» همچنین فخررازی در کتاب«المباحث الشرقیه فی علم الالهیات و الطبیعیات» می نویسد: «طبیعه کل عنصر تقتضی الحرکه بشرط الخروج عن الخیر الطبیعی والسکون شرط المحصول علی الحیز الطبیعی» «هر شی بطور طبیعی در حالت خود (حرکت یا سکون می باشد واز آن حالت خارج نمی شود مگر اینکه نیروی به آن وارد شود» باز در همان کتاب امام فخررازی می گوید: «و قد بینا ان تجدد مراتب السرعه و البطء یحسب تجدد مراتب المعاوقات الخارجیه و الداخلیه» «تجدید مراتب(اندازه) سرعت و کندی(شتاب منفی) جسم به شدت مقاومت های داخلی وخارجی جسم بستگی دارد».
قانون دوم: سرعت هر جسمی در هنگام حرکتش با آن قدرتی که روی آن موثر است متناسب است.
امام فخرالدین رازی در کتاب المباحث المشرقیه می گوید: «فان الجسمین لو اختلفا فی قبول الحرکه لم یکن ذلک الاختلاف سبب المتحرک، بل بسبب اختلاف حال القوه المحرکه فان القوه فی الجسم الاکبر، اکثر ممافی الاصغر فهو موجود فی اکبر مع زیاده» «اختلاف حرکت در دو جسم به دلیل خود شی نیست بلکه به علت مقدار نیروی است که بر آنها وارد می شود مقدار انرژی جسم بزرگ در حال حرکت نسبت به جسم کوچکتر بیشتر است به دلیل اینکه جسم کوچک در جسم برزگ هم وجود دارد و آنچه در کوچکتر وجود دارد به مقدار بیشتر در جسم بزرگتر وجود دارد». همچنین ایشان در مورد مقاومت هوا در جایی از همین کتاب می نویسد: «و ما القوه القسریه فانها یختلف تحریکها للجسم العظیم و الصغیر لا الاختلاف المحرک بل الاختلاف حال المتحرک فان المعاوق فی الکبیر اکثرمنه فی الصغیر و هکذا» «مقدار مقاومت هوا برروی اجسام بزرگ و کوچک متفاوت است این نه به خاطر خود جسم بلکه به علت تفاوت مقدار اصطلاک هوا برروی اجسام می باشد که در جسم بزرگتر بیشتر است» این همان قانونی می باشد که گالیله از ایشان اقتباس کرده است و در آزمایش معرف رها کردن یک پر و یک چکش از برج پیزا این موضع را به نمایش می گذارد.
قانون سوم: هر عملی عکسی العملی به دنبال دارد که مخالف آن و مساوی آن است.
ابن برکات هبهالله بغدادی در کتاب «المعبر فی الحکمه» می نویسد: «این الحلقه المتحاذبه بین المصارعین لکل واحد مین المتجاذبین فی جذبها و قوه مقاومه لقوه الاخر ولیس اذا غلب احدهما فجذبها نحوه تکون قد خلت من قوه جذ الاخر، بل تلک القوه موجوده مقهوره و لولاه ها لما احتاج الاخر الی کل ذلک الجذب» و امام فخر رازی در کتاب المباحث المشرقیه می نویسد: «الحلقه التی یجزبها جاذبان متساویان حتی وقفت فی الوسط لاشک ان کل واحد منها فعل فیها فعلاً معوقا بفعل الاخر» حلقه (شی) که بین دو نیروی متضاد ساکن می ماند به علت این است که هر دو نیروی وارد بر جسم مساوی و مخالف هم هستند.
از گفته های هبهالله بغدادی و فخر الدین رازی غیر از قوانین نیوتن و گالیله موضوع کار با مدارهای مغناطیسی هم آشکار می شود. مثالها و شرح های آنها نشان می دهد که آنها برروی مدارهای مغناطیسی هم کار کرده اند. شاید برای شما عجیب باشد ولی برق و باتری از دو هزار سال پیش در ایران وجود داشته و دانشمندان ایرانی و مسلمان با خاصیت های شیمیایی و الکتریکی برق کاملاً آشنا بوده اند. امام فخرالدین رازی در کتابهایش به بسیاری از مسایل علمی که بعداً نیوتن و کالیله و دیگران از او اقتباس نموده اند اشاره کرده است. حتی فخرالدین رازی به خاصیت موجی بودن نور اشاره کرده است؛ همان موضوعی که بعدها شخصی به نام ماکس پلانک در غرب به آن اشاره می کند. تمام قوانین و کشفیاتی که کپلر، کوپرنیکوس و تیکو براهه و ... انجام داده اند، از آثار دانشمندان اسلامی همچون ابومعشر بلخی و البتانی، ابن هیثم اهوازی، ابوریحان بیرونی و... می باشد و این نکته ای است که برخی از دانشمندان غربی به آن معترفند.
ژوزف ماک کاپ می گوید: ‹‹ خیلی ها گمان می بردند در اواخر قرون وسطی سایر قسمتهای اروپا ترقیاتی در باره مناظر و مرایا و اختراع ذره بین نموده اند و مخصوصادر کتب و عملیات راجر بیکن یافت می شود؛ ولی امروز ثابت شده در این قسمت هم از مسلمین پیشتر نرفته اند. زیرا که راجرز بیکن تمام مطالب را از فیزیکدان نامی اسلامی (( الهزن )) (حسن بن الهیثم ) بدست آورد. ›› چنانچه دیوید سی. لیندبرگ در کتاب "سرآغاز علم در غرب" مینویسد ( دیوید.سی.لیندبرگ،سرآغاز علم در غرب ،ترجمه فریدون بدره ای ،تهران انتشارت علمی وفرهنگی1377(ص243)) : «این واقعیت که هنوز در قرن شانزدهم و هفدهم دانشمندان از جمله کوپرنیکوس و کپلر از البتانی نقل قول و بدو استشها دمی کرده اند دلیل بر کیفیت و اهمیت آثار نجومی اوست». همچنین لویس ویلیام هلزی هال در کتاب تاریخ وفلسفه می نویسد« ارزقای در سده 11میلادی گفت سیارگان در مدار بیضی حرکت می کنند، رصد به صورت منظم ادامه یافت و روشهای آن ها به تدریج پیشرفت کرد اخترشناسان اسلامی برای دقتی که داشتند سزاوار احترام بسیارند. برای مثال لاپلاس اخترشناس قرن 18 میلادی از چند رصدی که مسلمین در سده 11 میلادی انجام داده بودند، در کتاب "بیان منظومه جهان" استفاده کرد» آنچه آلبرت کبیر دارد(یکی از بزرگترین دانشمندان پیشتاز در اروپا که به لقب کبیر از او یاد می کنند) همه از ابن سینا می باشد؛ در واقع او شارح آثار ابن سینا در فلسفه و طبیعیات بوده است. چنانچه دیوید. سی. لیندبرگ به گونه ای محترمانه به این مسیله اعتراف می کند و می گوید« آلبرت کبیر به شدت به ابن سینا متکی بود». وابستگی آلبرت کبیر به نوشته های ابن سینا به حدی بود که حتی توصیف ابن سینا از جفتگیری کبکها را با اضافه کردن بعضی از مشاهدات شخصی در کتابهایش می نویسد.
‹‹ اولین کسی که متوجه شد خورشید مرکز منظومه شمس می باشد، ابوالسعید سجزی ستاره شناسی معرف سیستانی می باشد. او در مکاتباتی که با ابوریحان بیرونی داشت، این نکته را ثابت می کند و حتی برای ابوریحان بیرونی اسطرلابی می سازد که برمبنای مرکزیت خورشید طرح ریزی شده بود.›› (نصر حسین،علم وتمدن دراسلام،ترجمه احمدآرام، تهران انتشارت علمی وفرهنگی1348(ص133))
آری مسلمین هفت قرن از دانشمندان غربی جلوتر بودند یا در واقع باید گفت اروپا بعد از هفت قرن تازه متوجه شد که دانشمندان مسلمان چه گفته اند. زیرا آنها اصلاً تمدنی نداشته اند! البته غرب به دروغ ریشه های تاریخ علم را به یونان و کلدان و دیگر جاها نسبت می دهد که بعضی از اسناد آن در سطرهای قبلی نوشته شد. جالب توجه اینکه بعضی از این دانشمندان غربی اصلاً تخصصی یا حتی توانایی جسمی آن رشته را نداشته اند. چنانچه کپلر شدیداً از ناحیه چشم دچار مشکل بود و به سختی می توانست اشیاء را ببیند. حال چگونه است که او را یک ستاره شناس به ما جا زده اند. در واقع او مترجمی بوده است که کتابهای دانشمندان مسلمان را ترجمه می کرده است. کارهایی که کپلر ارایه داده تمام آنها قبلاً به وسیله دانشمندان مسلمان ارایه شده است. تیکوبراهه اولین رصدخانه مطرح را در اروپا در هلند بنیان نهاد. طول قوس رصدخانه او 3 الی 4 متر بوده. در صورتیکه چند قرن قبل از او " الغ بیک" رصدخانه ای در سمرقند می سازد که طول قوس رصدخانه آن 40 متر بوده است. آن هم چند صد سال پیش از تیکوبراهه. رصدهای " الغ بیک" بقدری دقیق بوده است که رصدهای او تا سال1912 مورد استفاده دانشمندان غربی بوده است. چنانچه آقای ت. و . آرنولد معتقد است: « شکست اعراب بوسیله ارتش غیرمتمدن فرانک ها به سرکردگی چارلز مارتل (یکی از قهرمانان بزرگ اروپا) در قرن هشتم میلادی سبب شد که تمدن و فرهنگ تا هشت قرن بعد به اروپا راه نیابد و اروپاییان وحشی را مدتها از تمدن محروم نموده و وصول تمدن را به اروپا برای قرن ها به تاخیر انداخت» همچنین آقای ژوزف مک کیب در کتاب«تمدن مسلمانان در اسپانیا» مینویسد: «هیچ معلمی در هیچ دانشگاه و مدرسه ای جرات آنرا نداردلازم این حقیقت اعتراف کند که اسلام پیشرفته ترین تمدن های جهان بوده است. و(نیز جرات آنرا ندارد که اقرار کند) چارلز مارتل و لشکریانش که جلوی پیشرفت مسلمانان را گرفتند، مردمی غیرمتمدن، دوره گرد و دشمن علم و صنعت بوده اند و نیز جرات ندارد بگوید اگر مسلمان موفق به فتح اروپا شده بودند ما امروز حداقل پنج قرن پیشرفته تر از آن بودیم که اکنون هستیم. هیچ انسانی نمی تواند ارزش خونها، اشگها، فقر و بی عدالتی را که پیروزی چارلزمارتل در جلگه های بین تور و یویینتر نصیب اروپاییان ساخت، حساب کند» وی در کتاب دیگرش بنام «رنساس، بیداری اروپا» می نویسد: «ثانیاً انگیزه بسیار نیرومندی برای بیداری وجود داشت که بندرت نویسنده ای آنرا مورد تقدیر و تصدیق قرار داده است و آن تمدن مسلمانان بود که به شدت مردم اروپا را به رنسانس تشویق و تحریک نمود.›› حقیقتی را که دانته با افتخار در مورد ابوعلی سینا و ابن رشد ذکر می کرد، موجب شد که بعضی از مورخین در پاورقی آثار خود بنویسند که در اسپانیا هم تمدنی وجود داشته است. اما بنظر می رسد تنها تعداد کمی از مردم از این حقیقت با خبر باشند که دانته همه نامهای فلاسفه و دانشمندان یونان نظیر هرمس، طالس، زنون، اقلیدس، افلاطون، گالن و هیپوکرات را از مسلمانان به قرض گرفته است. هیچ کس در زمان او در ایتالیا کتابهای یونانی را نمی شناخت. فلاسفه شکاک در فلورانس که دانته ابتدا از اعضای آن گروه بود، فرهنگشان را مدیون مسلمانان ایتالیایی جنوبی و اسپانیا هستند».
در پایان مقاله، نتایج به دست آمده را در چند بند کلی بیان می کنیم:
1- دانشمندان غربی تا حدود سال1800 میلادی عموماً فقط کتابهای دانشمندان اسلامی را ترجمه کرده وشرقیات و اسلامیات آن را حذف کرده و بنام خود چاپ نموده اند. نمونه بارز آن قوانین نیوتن می باشد. دلایل این ادعای خود را در کتاب«وقتی پیامبران غرب دروغ می گویند» بیان نموده ام. دانشمندان یا در حقیقت مترجهانی همچون راجربیکن، کنستاتین، نیوتن، کپلر، کوپرنیک، لاپلاس، لاوزایه، گالیوانی، لیوناردوداوینچی فقط کتابهای دانشمندان مسلمان را ترجمه کرده و بعضی از قسمتهای آن را با هم ترکیب یا کم و اضافه نموده اند.
2- بیش از صدها کلمه علمی موجود در زمانهای اروپایی بخصوص آلمانی و انگلیسی و فرانسه و ایتالیایی و اسپانیایی ریشه عربی یا فارسی دارد. این در حالیست که بعد از سال1800 میلادی در اروپا صدها کلمه و لغت عربی یا فارسی از زبان های آنها حذف شده است، برطبق بعضی از منابع تعداد این لغات بیش هزار عدد می باشد.
3- بسیاری از دستگاه های که غربی ها مدعی ساخت آنها هستند قبلاً به وسیله مسلمین ساخته شده است از جمله این وسایل می توان به موارد زیر اشاره کرد: 1-موتور بخار 2- توپ 3- هواپیما 4- زره پوش 5- تفنگ 6- موشک 7- راکت 8- نارنجک 9- ساعتهای آبی، آفتابی و مکانیکی 10- انواع روبات و آدمک 11- وسایل چاپ 12- آسیاب های بادی 13- انواع پمپ های آبی پیستونی 14- انواع عدسی 15- تلکسوپ 16- پروجکشن 17-دوربین عکاسی 18- قطب نما 19- کلیه وسایل نجوم و رصد 20- عینک 21- صابون 22-الکل 23- شیرهای یک طرفه 24- نفت سفید 25- بنزین 26- کنسرو غذا 27- قهوه 28- قرص و کپسول 29- الگزیر 30- چرخ لنگ 31- انواع چرخ دنده 32- پنی سیلین 3- الانبیق 34- بالون 35- فلاکس 36- پارافین 37- دستگاههای تقطیر 38- دستگاههای تصعید 39- اثال 40- قانون(ابزار موسیقی) 41- رباب 42- گیتار 43- ماندلا 44- ماندلین 45- پاندرا 46- ربک 47- روبیه 48-فلوت 49- نفیر 50- سورنای 51- طنبور 52-نقاره 53- باطری برق 54- ترمومتر 55- وسایل اندازه گیری حجم 56- وسایل اندازه گیری جرم 57-ترازوهای دقیق 58- دستگاههای تراش بسیار بزرگ تا قطر 10 متر 59- آونک 60- سرنگ تزریق 61- نخ بخیه قابل جذب 62- نخ بخیه غیر قابل جذب63- لامپ الکتریکی 64- تمام ابزارهای دستی مخصوص جراحی و...
4- تاریخی که غربیها از گذشته خود بخصوص یونان به خورد مردم می دهند، کذب محض است. غربی ها برای اینکه یک پیشینه ی علمی برای خود دست و پا کنند، دست به جعل بسیاری از حقایق تاریخی نموده اند، بسیاری از دانشمندان منسوب به یونان و کتابهای آنها هیچ ربطی به یونان ندارد و نشات گرفته از تمدن ایران می باشد.
5- پایه گذار دانشگاههای امروزی و بخصوص روش تحقیق و پژوهش در مسایل علمی ازفرمایشات حضرت امام محمد باقر (ع) و امام صادق(ع) نشات گرفته که این روش در زمان امام صادق(ع) به اوج خود رسید و بعد از این انقلاب فرهنگی و علمی بود که جهان اسلام به سرعت مراحل ترقی مدارج علمی را پیمود و جهان را به شدت تحت تاثیر خود قراد داد.
6- حرکت کاملاً برنامه ریزی شده ای در سطح گسترده در تمام دنیا از چهار قرن پیش سعی در نابود کردن اسناد و مدارک سابقه علمی کشورهای اسلامی و بخصوص ایران دارد که هدف آن نابود کردن و خالی کردن هر گونه نشانه علمی اعم از کتاب، آثار تاریخی، آثار هنری و فرهنگی و بخصوص صنعتی گذشته می باشد.
7- بسیاری از مناطق جهان از جمله آمریکا، جزایر جاوه و سوماترا برای اولین به وسیله مسلمانان و ایرانیان کشف شده است، آثار تمدن شبه ایرانی به شدت در میان بومیان آمریکا جنوبی به خصوص اینکاها وجود دارد.
8- تا سال 1863 نصف النهار مبدا از شهر زابل(زوال یا نیمروز) می گذشت. کلاً غربیها تا سال 1820 میلادی قادر به نقشه کشی دقیق نبوده و بیشتر نقشه های آنها کپی از نقشه های اسلامی می باشد در سال 1863 کنگره ای در اروپا برگزار می شود و نصف النهار مبدا از شهر زابل ایران به رصدخانه سلطنتی انگلیس واقع در روستای گرینویچ در حاشیه شهر لندن منتقل می کنند.
9- جریان خزنده ای با برنامه دقیق از طرف استعمار پیر انگلیس طی چند قرن گذشته سعی در حذف فرهنگ اسلامی ایرانی و بخصوص زبان فارسی داشته است و بسیاری از حوزه های نفوذ این زبان را از بین برده است. زبان فارسی در گذشته از یوگسلاوی تا شرقی ترین مناطق جهان یعنی مالزی و اندونزی و چین و هند زبان اول یا دوم آن منطقه بوده است. آبوگویچ شاعر آلبانیای قرن نهم در بیت زیبایی می گوید: رخت ز آه دلم گر نهان کنی چه عجب کسی چگونه نهد شمع در دریچه باد کلاً هند بسیاری از آثار تاریخی خود را از فرهنگ و تمدن فارسی دارد. هزاران کتاب و سند و آثار تاریخی در هند مزین به زبان فارسی می باشد؛ چنانچه در تاج محل برروی قبر شاهزاده نو جهان این شعر نوشته شده است: بر مزار ما غربیان نی چراغی نی گلی ... نی پر پروانه سوزد نی سراید بلبلی
10- بسیاری از آثار برجسته ادبیات غرب و جهان کپی از کارهای اسلامی می باشد. کمدی الهی دانته به گفته بسیاری از اندیشمندان غربی و حتی ایتالیا از جمله سفیر سابق ایتالیا در ایران پرفسور جیرولی و پرفسورآسین پلاسیوس تقلیدی از کتابهای است که درمورد معراج پیامبر اکرم(ص) نوشته شده است. همچنین کتاب کمدی الهی دانته شباهت عجیبی به رساله«ارداویراف نامه»، یک اثر مذهبی و ادبی زرتشتی باشد دارد. داستان رابینسون کروزویه برداشتی آزاد از داستان حی بن یقظان اثر ابن طفیل فیلسوف شهیر اسلامی می باشد. همچنین بسیاری از آثار شکسپیرشباهت زیادی به داستانهای شاهنامه فردوسی دارد. کتب و فرهنگ فارسی در تحولات فرهنگی و سیاسی اروپا نقش بسیار برجسته ای دارد. چنانچه ولتر با استفاده از متون اوستا و با تکیه بر آن دست به انقلابی در مفاهیم فرهنگی و مذهبی اروپا زد. به این مجموعه فلاسفه دانشمندان زیادی را می توان اضافه کرد که از آن جمله نیچه فیلسوف معروف آلمانی است. او به شدت تحت تاثیر کتاب اوستا و فرهنگ ایرانی بود. یک جمله او بسیار پرمعنی است. او همیشه از یک فرصت از دست رفته تاریخی دریغ می خورد: چرا به جای رومیان ایرانیان بر یونان چیره نشده اند«به جای این رومیان، چه خوب بود که ایرانیان سرور(Herr) یونانیان می شدند». نیچه در نوشته هایش 28 بار از فرهنگ ایران تمجید می کند؛ این در حالیست که او نسبت به فرهنگ غربی و روم انتقادات شدیدی نموده است.
11- بسیاری از آثار تاریخی و معماری غرب از زمان امپراتوری روم تا قرن 18 میلادی تقلیدی از آثار و اماکن معرف ایران و جهان اسلام می باشد. دانشکده کمبریج شباهت زیادی به ساختمانهای قدیمی از جمله قلعه الموت دارد. برج پیزا و ساختمانهای اطراف آن تقلیدی از برج معرف بابل و مسجد قدس فلسطین می باشد. شهر ونیز دارای معماری اسلامی می باشد. در اسپانیا بیش از هزار اثر از قلعه ها، حمام ها، مساجد و کاخ ها به سبک ایرانی اسلامی وجود دارد. در سیسیل و فلورانس، آلمان و فرانسه و انگلیس صدها اثر معماری می باشد که تقلیدی از آثار معماری اسلامی است.
12- بسیاری از شهرهای اروپا نامی ایرانی یا اسلامی دارند مثلاً ونیز تغییر یافته اسم بندقیه برگرفته ازکلمه بند
پیامبران باستانی حوزه بلخ و زابلستان
(بخش دوم)
3- وهکرت
وَهکرت نام یکی دیگر از پیامبران پارسیان باستان است. وَهکرت به معنی خوب خلقت و نیک آفریده است و نیز «واکِرِتَ Vaekreta نام باستاني شهر کابل است.»[1] به احتمال زياد، نام کشور آریانا (ایران تاریخی) از نام ایران هوشنگ گرفته شده، و نام باستانی کابل یعنی وَهکرت نیز از نام برادرش وَهکرت گرفته شده است. چنانکه گذشت، حمزه در باره هوشنگ نگاشته است که: «پارسيان چنين ميپندارند که وي و برادرش «وَيکَرت»، هر دو پيامبرند.» [2]
صاحب مجمل التواريخ و ابن بلخي و بيروني ، نيز وَ هكَرتْ را برادر آريان هوشنگ نوشته اند، اما از پیامبری وی نام نبرده اند. [3] حمزه اصفهانی نیز هوشنگ و وَیکرت را دو برادر و دو پیامبر نوشته است.[4]
4- کیخسرو
حمزه اصفهانی در بارة کیخسرو نوشته است: «فارسیان چنین پندارند که وی پیامبر بود. گفته اند: او به بلخ می نشست؛ و در اخبار آنان آمده است که کیخسرو را گفتند که در میانة انتهای فارس و آغاز اصفهان کوه سرخی به نام کوشید است و در آنجا اژدهایی است که بر کشتزارها و آدمیان تسلّط یافته. وی با مردان خود بدان جا رفت و اژدها را کشت و آتشکده ای بر کوه بنیاد نهاد که به «آتش کوشید» معروف شد.» [5]
5- زردشت
چنانچه در بحث اوستا گفته شد زردشت صاحب کتاب اَوِستا آخرین پیامبر مهم پارسی است. گرچه ما در این تحقیق در صدد نیستیم که پیامبری زردشت را اثبات کنیم، بلکه برای روشن شدن تاریخ کشور ما، می خواهیم تاریخ زردشت را بر رسی نماییم. بدون تردید «زرتشت يك شخصيت تاريخي است و در وجود او هيچگونه ترديدي نميتوان داشت.[6] علتي ندارد كه نام زرتشت ... براي بشر باقي مانده باشد مگر اينكه صاحب اين نام داراي چنان شخصيت برجستهاي باشد كه شاهنشاه با قدرتي چون گشتاسب را با تمام افراد قلمرو خويش مجذوب بيانات شيوا و اندرزهاي حكيمانة خود كرده باشد.» [7]
نسب زردشت
همه مورخان از جمله بلعمی و مسعودی زردشت را از تبار مَلک منوچهر نوشته اند. [8]
مسعودي سلسله نسب زردشت را از منوچهر تا خود زردشت به ترتیب ذیل نام برده است:
1. منوشهرالملك 2. دوسرون 3. رجن 4. ايزمن 5. ويدسف 6. اسبيتمان 7. هردار 8. هوشن 9. بيترسف 10. جخنوش 11. هجدسف 12. اورودسف 13. فدراسف 14. بورشسف 15. زرادشت.» [9] و «كاملاً اين سلسله با بُندهش مطابق است.»[10]
معنی واژة زردشت
نامهای بلخیان باستان غالبا با نام حیوانات مفید چون گاو و اسب و شتر ترکیب یافته است. نام هایی که با شتر ترکيب يافته، از این قرار است. 1- زردشت (زرتُشتُراZarathushtra در اوستا) يعني دارنده شتر زرد 2- فرشوشتر، یعنی دارنده شترفرا رونده يا راهوار (نام برادر جاماسب وزير گشتاسب).
اسب و شترهای بلخ در تاریخ شهرت دارد. «اسب و شترهای دو کوهانة بُختی از جملة صادرات بلخ بوده است. این شترها در عهد آشوریها از بلخ به بین النهرین صادر میشد. مجسمة شترهای دو کوهانه که به سال 842 ق.م در زمان فرمان روایی سلمنسر سوم پادشاه آشور، بر ستون های مخروطی نصب گردیده است دلالت بر عظمت اقتصادی بلخ دارد.»[11]
شتر بُختی نوعی شتر خراسانی است؛ یعنی شتر قوی پشم دار دو کوهانه، منسوب به بختر (بلخ) که زورمند و با هیکل و سرخ رنگ است و طاقت سرمای بسیار دارد.
اشتران بُختی ام اندر سبق/ مست و بیخود زیر محمل های حق. مولوی. [12]
زرتشت خود را در گاتها «زرتُشْتَرَ» مينامد؛ و گاه نيز اسم خانواده را كه سپِيتْمَه باشد افزوده. ميشود «زرتُشْتَرَ سْپِيتْمَه». اين نام اخير را امروز اِسپِنْتَمان گوئيم. ظاهراً معني آن از نژاد سفيد و يا از خاندان سفيد باشد.[13] ... آنچه حتمی است اينكه اين نام، از دو جزء: «زَرَتْ» و «اُشْتُرا» ترکیب یافته است. دارمستتر جزء اول را زراتو دانسته و به معني زرد گرفته است ... در جزء دوم اين نام اشكالي نيست؛ چرا که هنوز كلمة شتر و يا اشتر در زبان فارسي باقي است. بدون تردید نام زرتشت مانند بسياري از نامهایی كه با اسب و شتر و گاو ترکیب شده، با كلمة شتر تركيب يافته و به معني دارندة شتر زرد و يا شتر خشمگين است. چنانكه اسم پدر زن زرتشت فراشُشتُر -يعني دارندة شتر راهوار يا تند رو- ميباشد و اسم پدر خود زرتشت «پُورُوشاسپ» است، که از «پوروش»- به معني دو رنگ و سياه و سفيد و پير- و «اسپ» ترکیب شده و پوروشاسپ به معنی دارندة اسب پيراست.[14] اما نویسندة فرهنگ واژه های اوستایی «پُوْ ئُورُو شَسْپَ»Pouru saspa را به معنی دارندة اسپهاي بسيار ترجمه کرده است. [15] احتمالا این معنی درست تر باشد. امروزه هزارگان پوره را به معنی تمام و کامل به کار میبرند.
خلاصه: نام زردشت در اوستا بنام «زَرتُشتُر» و لقبش «اِسپيتْمَه» است. (= زرد+ اشتر، اسپيت+ مه) يعني بجاي واژة سفيد واژة «اِسپِيت» بكار رفته است. كلمه اسپیت یک واژة كهن دري است كه امروزه هزارگان در گويش روز مرة خود به صورت «اِسپِی» به كار مي برند.
اِسپید، اشتر، اشکم و... همه واژگان کهن دری اند که امروزه در گویش هزارگان باقی مانده اند. یک عبارت شعر گونه از کودکی به یاد دارم که میگفت: خدا دَه سَرمَه رام کِیدَه/ آبِه باچَه اِشکام کِیدَه.
مولاناي بلخ نیز مانند هزاره ها، اشتر و اشکم خوانده است. مانند:
نزد پيغمبر به لابه (فروتني) آمدند/ همچو اُشتر پيش او زانو زدند.
گفت پيغمبر به آواز بلند/ با توکل زانوي اُشتُر ببند.
یا در جای دیگر می گوید: شير بي دم و سر و اِشکم که ديد؟ / اين چنين شيري خدا هم نافريد.
زادگاه زردشت
در مورد زادگاه زردشت اختلاف است. به طور کلی دو نظر اصلی در این مورد مطرح است. عده ای زردشت را بلخی و عده ای دیگر آذربایجانی نوشته اند.
دکتر پورداود گوید: «در خصوص محل زر تشت اختلاف است. مستشرقين پيش، باختر (بلخ) را ولادت گاه او ميپنداشتند و در سر آنها «انكتيل»، اما امروز عموماً با سنت زرتشتيان [ایران] موافقت نموده او را از مغرب ايران ميدانند.[16] ابن خرداد به و بلاذُري و ابنالفقيه و مسعودي[17] و حمزة اصفهاني/ قرن چهارم/ و ياقوت/ قرن هفتم/ و قزويني و ابوالفداء/ قرن هفتم/ ، زردتشت را از
آذربايجان ذكر كرده و بخصوص اروميه را محل ولادت او دانستهاند... طبري/ قرن سوم/ و پيروان ابناثير/ قرن ششم/ و ميرخواند/ سدة نهم/ زرتشت را اصلاً از پلستين نوشته و از آنجا به آذربايجان مهاجرت ميدهند...[18] بنا به سنت ديگري (؟) رَي محل ولادت زرتشت است... برخي از كتب پهلوي براي آنكه ميان دو سنت مذكور سازشي دهند پدر زر تشت را از آذر بايجان ومادرش را از رَي ذكر كرده اند.»[19]
نگارنده در آغاز این تألیف، ذیل عنوان جریانهای تلخ تحریف تاریخ آریانا یاد آور شد که تاریخ پارس باستان یا ایران کهن در عهد ساسانی به علل سیاسی و مذهبی، مورد تحریف قرار گرفت و پس از آن در دوران حاکمیت اعراب و در عهد بنی عباس و... نیز بسیار مشوش گردید. تازیان و هم مشربان آنها سعی کردند که بابل (عراق) و حوالی آنرا محور تاریخ پارس باستان معرفی کنند.
به تاریخ مرحوم طبری که در قرن سوم به زبان عربی نوشته شده است، اگر دقت کنیم می بینیم که نویسندة آن از تعصب مذهبی و ملی و از تأثیر حاکمیت تازیان و نویسندگان آن بدور نبوده است. وی با عبارات تلخ و رکیک، به نقل از یک عرب بنام هشام که او از یک منبع نامعلوم روایت کرده، مینویسد: «هشام گويد: ظهور زرادشت كه مجوسيان وى را پيمبر خويش پندارند، به روزگار بشتاسب بود و به پندار جمعى از علماى اهل كتاب (؟) زرادشت از مردم فلسطين بود و خادم يكى از شاگردان ارميا بود و مقرب او بود و با وى خيانت كرد و دروغ گفت كه نفرينش كرد و لك و پيس گرفت و به ديار آذربيجان رفت و دين مجوس را بنياد كرد و از آنجا پيش بشتاسب رفت كه به بلخ مقر داشت و چون پيش وى شد و دين خويش را وانمود بشتاسب دل در آن بست و مردم را به قبول آن وادار كرد و بر سر اين كار از رعيت خود بسيار كس بكشت تا دين زرادشت را پذيرفتند.»[20]
در دورة اسلامی، شاید ابن جریر طبری/ قرن سوم/ نخستین کسی باشد که نظر یاد شده را مطرح کرده و زردشت، پیامبر پارسی را به حوزة غرب کویر بزرگ یعنی به سرزمینهای چون فلسطین و عراق و آذربایجان نسبت داده است و دیگران از وی پیروی کرده اند.
اما مورخان یونان باستان و اوستا و شاهنامه ها و محققان و اوستا شناسان بی طرف معاصر همه، بر خلاف نظر طبری و پیروان او، زردشت را بلخی و مربوط به خراسان زمین نوشته اند.
پژوهندگان پیشکسوت معاصر ایرانی در این باره اذعان کرده اند که: «اميانوس مارسلينوس مورخ روم كه در سال 330 م ميزيست و خود در ايران بوده است؛ مانند اگسياس، زرتشت را از باختر (بلخ) دانسته و معاصر ويستاسپس (گشتاسب) ميشمرد.»[21] «امروزه اكثر كساني كه در اين باب صاحب نظرند، قبول ميكنند كه بلخ محل تولد و شهادت زرتشت است. [22] در شاهنامة فردوسی نه فقط محل ظهور زرتشت و شهادتش در شرق ایران (بلخ)[23] ذکر شده است، بلکه همة حوادث مهم مانند جنگ رستم و اسفندیار نیز در سیستان رخ می دهند.»[24] «آنچه كه دَرَش، گماني نيست، زرتشت در شرق ايران،- شمالشرقي- زاده شد و دين خود را ارائه كرد. جائي كه زرتشت دين آورد، دين ميترائي مورد ايمان و علاقة مردم بود ... «ائيرْيَنِم وَئِِيجَه» (Airyanem Vaedja) سرزمين زرتشت و زادگاه دين گاتايي است».[25] «به موجب بُندهِش، بخش دوم دربارة آفرينش مادي اورمزد آمده است: «پنجم: گاو يكتا آفريده را در ايرانويج آفريد، به ميانة جهان، بر بالاي رود «وِه دائيتي» كه در ميانة جهان است...» [26] «ششم: كيومرث را آفريد ... بر ساحل رود دائيتي كه در ميانة جهان است. [27] در «زات سْپَرَم» آنجا كه شرح زندگاني زرتشت نقل است، پيامبر به كنار «وِه دائيتي» به معراج ميشود. به موجب دينكرد، كتاب هفتم، بخش 2، بند 30، پورشسب، چون قرار شده كه زرتشت از تخمه و نسل وي به وجود آيد، به موجب الهامي در مييابد كه بايد از گياه مقدس هوم كه بر فراز درختي كنار رود دائيتي، رَسته است استفاده كند. به موجب دينكرد كتاب هفتم، بخش سوم، بند 51، زرتشت از كنار رود «وهدائيتي» به راهنمايي بهمن امشاسپند چندين بار به آسمان فراز ميرود. در بُندهِش، جايي كه از رودهاي مشهور ياد شده، گويد: سرچشمة دائيتي رود از ايرانويج است. [28] و دربارة سروري آب ها نقل است كه: رود دائيتي، آبهاي تازنده را سرور است. [29]... بنا بر تصريح بُندهش و به موجب اوستا ... آفرينش اورمزد از كنار همين رود شروع شده و فراز رفتن زرتشت به آسمان از كنار همين رود است. به موجب يشتها و ونديداد، اين رود مقدس در ايرانويج جاري و خانة پورشسب بر ساحل آن قرار داشته است. و ايرانويج در شمال شرق ايران [کنونی] جاي داشته است كه در زمان ساسانيان، مُغان جايگاه آن را در غرب ايران، در ماد و آذربايجان معرفي كردند».[30] «پيوستگي نزديك پيامبر با اين سرزمين در متنهاي كهن اوستا، يشت 104، 18، 17/5 به اندازهاي روشن بيان شده و روايتهاي بعدي تا به امروز آن را استوار نگاه داشتهاند كه هيچگونه ترديدي درين نميتوان داشت كه درين جا نام سرزمين انجمن گاهاني به جا مانده است. از ميان اين سرزمين، رود دائيتيا ميگذرد، كه با تاريخ زرتشت به گونهاي جدائيناپذير پيوسته است. زرتشت (يشت 2/15 و 104/5) و اهورامزدا خود (يشت 17/5) در كنار اين رود قرباني كردند، پسر ويشتاسب، زئيريوئيري، درينجا قرباني كرد. همچنين در يشتهاي بعدي ويشتاسب هم قرباني كرد».[31]
متن اَوِستا و زادگاه زردشت
در اَرت (ايزد) يشت آمده است که: «او را بستود زرتشت پاك در آرياويج (در كنار رود) دائيتياي نيك. او را بستود كيگشتاسب بلند همت، روبروي آب دائيتيا و از او درخواست: كه من با ارجاسب خُيُوني نابكار در يك جنگ (پيروزمند) مقابل توانم شد. كه تَثَرياوَ نتْ زشت نهاد را براندازم، كه من ديو يسنا، سپينجَ اُورُوشْكَ را براندازم، كه من دگر باره هماي و وارندكنا، را از مملكت خُيُونها به خانه برگردانم. كه من ممالك خيون را برافگنم.»[32]
در ونديداد اوستا (باب 19) از پرسش و پاسخ اهورامزدا با زردشت و از نبرد وی با اهریمن سخن رفته و در ضمن از ساحل رود داییتی و رود داراجه به عنوان زادگاه زردشت نام برده شده است. [33]
خلاصه بحث بر سر زادگاه زردشت است. در ارت یشت اوستا از نیایش زردشت در کنار رود داییتی یاد شده است و در وندیداد هم از رود داییتی و هم از رود داراجه سخن در میان است. حالا ببینیم که این دو رود در کجا واقع اند؟
از رود داییتی که به معنی رود بلخ است، در آینده در بحث جغرافیای ایرانویجه به طور مشروح بحث خواهد شد. درینجا رود داراجه را توضیح میدهم. رقیه بهزادی مترجم اوستا می نویسد: «هنگامي كه سخن از پيكار زردشت واهريمن به ميان مي آيد، دو بار از اين رود (درجه) با نام اوستايي (Drajya paiti zabarahe) به معني درجا (= آن سوي تپه) سخن رفته است، كه خانة پورشسپ پدر زردشت در كنار آن واقع بوده است و زردشت همان جا بر اهريمن پیروز شده است و اين مطلب زادگاه زردشت را كه گروهي اروميه ويا ديگر نواحي آذر بايجان ويا حتي رَي دانسته اند، رد مي كند.[34] داراجه رود در ایرانویج است که خانة پوروشسپ پدر زردشت در ساحل (آن) بود.»[35]
از نوشته های مترجمان دیگر اوستا چون هاشم رضی و احسان بهرامی نیز دانسته میشود که زادگاه زردشت در شرق ایران کنونی و در بلخ است. «دَرِجَه نام رودي است در اوستا. در همين فرگرد (باب 19 وندیداد) يك بار ديگر (بند 11) از آن ياد شده است. به موجب اين اشاره قديم و كهن و اشارت ديگر، بدون گمان جايگاه نشو و نما و تولد و خانه و بعثت زرتشت در شرق ايران [کنونی] شمال شرقي روشن ميشود. در بُندهش بهار، ص 75 ضمن يادكرد از چگونگي رودها تنها از آن يادي شده است. در ادامه همان موضوع (ص 76) اين توضيح شايان توجه نقل است: «داراجه (Daraja) رود به ايرانويج است كه خانة پورشسب پدر زرتشت، بر بار آن (كنار ساحل) بود.»[36] و به بیان دیگر: «دَرِجَه Dareja نام رودخانهاي است در رَغَه که در کنار آن رود، خانة پورشسپ پدر آشو زرتشت برپا بود.»[37] و هم چنین «زَبَرَنْگْههZabaranh نام کوهي است در «رَغَه» که رود خانة درجه از آن روان ميشود. کنارة بالاي رودخانة درجه.»[38] و «رَغا Ragha محل تولد «دُوغدو» مادر زرتشت است. (يسنا19: بند18).»[39]
خلاصه، تا حدی روشن شد که در اوستا جایگاه پدر و مادر زردشت در حوزة رود دائیتی (رود بلخ) در «داراجيا پايتي زَبراDrajya paiti zabarahe » (= زَبر تپة درجه= بالاي تپة درجه) ياد شده است و دَرِجَه Dareja نام رودخانهاي است در رَغَه، و رَغه یا رَغا Ragha مسکن پدر و مادر زرتشت بوده است و امروزه «راغ علاقه داري است مربوط ولايت بدخشان افغانستان، که در 27 كيلومتري گوشة غربي فيض آباد مركز ولايت واقع شده است.» [40]
اما دو واژة «زَ بَر» و «پَتِي» که در اوستا به کار رفته است، امروزه در گویش هزاره های افغانستان به همان معنی اوستائی خود به کار میرود. معني زبر به معنی بالا روشن است. اما «پَتِي» به تكه زميني گفته میشود كه در سراشیبی و دامنة تپه، براي كشاورزي هموار و آباد شده باشد.