loading...
۩۞۩.شوق پرواز.۩۞۩
amirrezajafary بازدید : 100 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

يكشنبه 12 خرداد 1392 زندگينامه سرلشكر خلبان شهيد محمدهاشم آل آقا

اين بار سخن از رادمردي است كه در سراسر زندگي پرافتخارش چونان عقابي تيزچنگ پاسدار حريم هوايي اين كشور بود و آن زمان كه روح بي قرارش راه پروازي بلندتر را در پيش گرفت، كالبد خاكيش را به آغوش گرم آبي نيلگون خليج فارس سپرد تا ترجمان پيوندي معنادار بين آسمان و دريا باشد. او كه طنين صداي مردانه اش، آرامش بخش و قوت قلب خلبانان اف-4 و اف-5 و هواپيماهاي ترابري بود. عقاب سرفراز آسمان ايران زمين، سرلشكر خلبان شهيد هاشم آل آقا.

 

زندگي نامه

نام: محمد هاشم

نشان: آل آقا

تاريخ تولد: 27 آبان 1324

تاريخ ورود به نيروي هوايي:  1344

تاريخ تكميل دوره عالي پرواز در آمريكا: 1349

شروع به خدمت به عنوان خلبان فانتوم: 1349

اعزام به امريكا جهت طي دوره خلباني هواپيماي تامكت: 1356

برخي از مسئوليتهاي مهم :

1ـ افسر خلبان كابين جلو گروه يكم گردان 12 پايگاه يكم شكاري تهران

2ـ معاونت عمليات پايگاه هشتم شكاري اصفهان

3ـ معاونت عمليات پايگاه هفتم شكاري شيراز

4ـ جانشين فرمانده  پايگاه هشتم شكاري اصفهان

6ـ طراح جنگي دفتر مخصوص نيروي هوايي

7ـ مسئول پست فرماندهي معاونت عمليات نيروي هوايي

 

تاريخ شهادت: 20 مرداد 1363

محل شهادت: خليج فارس

 

محمدهاشم در 27 آبان سال 1324 در خاندان بزرگ «آل‌آقا» كه از خانواده‌ هاي سرشناس شهر كرمانشاه مي‌باشد پا به عرصه وجود گذاشت. دوران تحصيل خود در مقاطع ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان را درشهر كرمانشاه گذراند. با اعلام مخالفت مادرش با وجود عشقي كه به پرواز داشت از اين كار منصرف شد اما علاقه وافر وي به ارتش كه همانا عشق خدمت به وطن بود باعث شد كه نهايتا به جمع نيروهاي مسلح بپيوندد. به دنبال آن وي پس از شركت در آزمون ورودي، موفق به راهيابي به دانشكده افسري نيروي زميني ارتش شده و با توجه به عطش دروني‌ اش در ميل به بال گشودن همزمان در جهت جلب رضايت مادر گام بر مي‌ دارد.

پس از فارغ ‌التحصيلي از دانشگاه افسري اصرار وي كارگر افتاده و مادر به خلبان شدن فرزند راضي مي‌ شود. هاشم كه گويي در ابتداي راه قرار دارد با نيروي مضاعفي بلافاصله اقدام كرده و با شركت در آزمون دانشكده خلباني از اين امتحان نيز سربلند بيرون آمده و با رسيدن به آرزوي ديرينه خود به جرگه دانشجويان خلباني نيروي هوايي ارتش مي پيوندد.

با اتمام كلاسهاي زميني و آموزش مقدماتي پرواز، طبق روال آن روز نيروي هوايي براي تكميل دانش پرواز خود راهي ايالات متحده مي‌شود. با اتمام دوره، مفتخر به دريافت وينگ خلباني شده و راه بازگشت به وطن را در پيش مي گيرد.

سروان خلبان هاشم آل آقا مقارن با سال 1350 به كشور بازگشته و با امريه ستاد فرماندهي نيروي هوايي به عنوان كمك خلبان جنگنده F-4، فانتوم، به پايگاه هفتم شكاري شيراز منتقل مي شود. در ادامه در سال 1351 برابر امريه ديگري براي ادامه انجام وظيفه به پايگاه يكم شكاري تهران فرستاده مي ‌شود.

هاشم در همين سال با دختري در همان محله سكونت پدر و مادرش در شهر كرمانشاه آشنا شده و اين آشنايي به ازدواج اين دو ختم مي ‌شود. شهيد محمدهاشم آل ‌آقا فردي آرام و صبور بود و نسبت به خانواده خود تعصب خاصي داشت و همسرش عامل اخير را مهمترين علت ازدواجش با وي مي ‌داند.

آنها زندگي مشتركشان را در تهران آغاز كرده و پس از حدود 4 سال، در سال 1356 آماده سفري طولاني مي‌شوند.

سروان خلبان آل ‌آقا براساس صلاحديد فرماندهان وقت به همراه تني چند از خلبانان فانتوم، با خانواده‌ هايشان براي آموزش هدايت پرنده پيچيده، انقلابي و جديد نيروي هوايي ارتش، گرومنF-14 تامكت عازم پايگاه نيروي دريايي ايالات متحده در ايالت ويرجينيامي‌ شوند.

براي خلبانان باتجربه فانتوم همچون هاشم آل ‌آقا پرواز با گربه گرومن و كاربري تسليحاتش كار آنچنان سختي نبود. زيرا در درجه اول F-4 و F-14 هر دو اصلا براي نيروي دريايي ايالات متحده طراحي و ساخته شده و بديهي است كه از يك استاندارد يكسان براي طراحي و ساخت آنها استفاده شده است و در درجه دوم از سه موشك هوا به هواي مورد استفاده تامكت هاي ايران، فانتوم قابليت شليك دو موشك آن (AIM-7 اسپارو و  AIM-9سايدوايندر) را دارد. با توجه به اينكه آل آقا و همرزمانش در جنگنده فانتوم در چگونگي استفاده از اين دو موشك تجربه كافي و وافي داشتند، فقط مي بايست اسلحه اصلي تامكت، موشك اسطوره اي هيوز AIM-54 فينيكس و رادار آن هيوز AWG-9 را به‌طور كامل بشناسند. اگر عوامل مذكور را به اضافه هوش و جسارت ايراني كنيم مي شود حدس زد كه تمام نفرات اعزامي به راحتي بتوانند دوره خلباني F-14 را با موفقيت و سربلندي طي كنند.


پس از پايان دوره در مدت حدود 18 ماه،خلبانان جديد جنگنده جديد در آبان 57 به سرزمين اجدادي خود باز مي گردند.با توجه به اينكه كانون فعاليت F-14 در ايران پايگاه هشتم شكاري مي باشد، هاشم به همراه خانواده خود از تهران به اصفهان نقل مكان مي كند. سكونت آنها در اصفهان مصادف مي شود با اوج گيري تظاهرات مردمي عليه حكومت پهلوي كه در نهايت به پيروزي انقلاب اسلامي ايران در بهمن 57 منجر شد. وقوع انقلاب در كشورمان سنگ محك بسيار جالبي براي تعيين عيار عرق ملي و حس وطن پرستي كاركنان نيروهاي مسلح بود و چه زيبا كه آل آقا و همرزمان ميهن پرستش در اين آزمون كوچكترين ناخالصي از خود نشان ندادند.

سروان خلبان محمدهاشم آل آقا كه در زمان پيروزي انقلاب از افسران ارشد نيرو محسوب مي‌شد و مدتها بود كه به عنوان استاد خلبان، آموزش خلبانان را به عهده گرفته بود پس از پيروزي انقلاب امر آموزش را با جديت بيشتري پيگير شد. آري او نيز مي دانست آموزش صحيح و كامل مهمترين رمز پيروزي بر دشمنان ملت است.

با شروع جنگ تحميلي فعالانه وارد صحنه نبرد شد و در عين حال از آموزش جوانان غافل نشد تا اينكه به علت رشادت، جديت و جسارت در امور محوله در سال 1362 از طرف فرماندهي وقت نيرو به سمت جانشين فرماندهي عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب مي‌شود.

رسيدن به پست معاونت عمليات نيرو بهانه خوبي بود تا هاشم در كنار سرهنگ خلبان «عباس بابايي» خود را هرچه بيشتر درگير جنگ كرده و تواناييهاي خود را در اين عرصه، عرضه دارد. بابايي و آل آقا همواره پيش از انجام هر عملياتي ابتدا خود مبادرت به شناسايي و ارزيابي هدف از لحاظ موضع پدافندي، سمت حمله و غيره كرده تا عمليات اصلي با خطر كمتر و ديد بازتري صورت گيرد. نكته جالب توجه در اين مطلب اين است كه آنها هرگز گرفتار جو پست و مقام نشده و فقط به اين مساله كه در كجا مي‌توانند منشا اثر باشند توجه داشتند.

خاطره اي از سرهنگ خلبان «مسعود اقدام» در مورد نقش شهيد آل آقا در نجات فانتوم شهيد ياسيني

سرهنگ مسعود اقدام در اوايل جنگ در پروازي به همراه شهيد بزرگوار «عليرضا ياسيني»به قصد انهدام سه سايت موشكي زمين به دريا كه از پشت پايگاه هوايي شعيبيه كشتيهاي كشورمان را مورد اصابت قرار مي داد در يك جنگنده F-4 عازم ماموريت مي شود. طبق برنامه براي درامان ماندن از رديابي توسط رادارهاي دشمن قرار بود آنها با عبور از30 مايلي «خورموسي» و پرواز بر فراز باتلاقهاي «فاو» و «ام‌القصر» خود رادر موقعيت مناسب به روي هدف برسانند. با عبور از مرز، اقدام به عنوان خلبان كابين عقب تمام حواس خود را معطوف بررسي سامانه هاي مختلف هواپيما و تهديدات موشكي دشمن مي كند تا در صورت شليك موشك دشمن بتوانند به موقع بامانور مناسب آن را منحرف كنند.

خطري احساس نمي شد و جنگنده با سرعت بسيار بالا در ارتفاع پايين بر فراز نيزارها به حركت خود ادامه مي داد كه ناگهان زمين و زمان در جلو چشمان هر دو خلبان تيره و تار شد. اقدام حدود 20 ثانيه بعد به هوش آمده و مشاهده مي كند كه جنگنده در يك صعود 50 درجه‌اي در حال گردش به راست است. بلافاصله فرامين هواپيما را در اختيار گرفته و از طريق راديوي هواپيما سعي در برقراري ارتباط با ياسيني مي كند.خلبان كابين جلو هيچ عكس العملي از خود نشان نمي داد. اقدام در همين زمان به بررسي شرايط پرداخت تا متوجه شود چه اتفاقي افتاده است. تكه هاي گوشت و پر اطراف كابين نشان از برخورد دسته‌اي از پرندگان دريايي (كه در آن سرعت،حكم يك گلوله ضدهوايي را دارد) به جنگنده داشت.

هواپيما در كنترل بود اما تمام سامانه هاي ناوبري از كار افتاده بود. تعيين مسير درست بازگشت تنها با كمك رادار كنترل زمين ميسر بود كه تماسهاي متعدد اقدام با رادار هيچ نتيجه اي دربر نداشت. اقدام براي چندمين بار در راديوي هواپيما گفت:

ـ از ابابيل به رادار. اگر صداي مرا مي‌شنوي جواب بده.

ناگهان صداي مبهمي به گوش رسيد. بلافاصله تكرار كرد:

ـ از ابابيل به رادار.

ناگهان صداي روشن و واضحي در راديو طنين انداز مي شود.

ـ ابابيل، من عقابم، به گوشم.

اين پيام كه در واقع نويد زندگي براي فانتوم و خلبانانش محسوب مي شد، صداي خلبان F-14 حاضر در منطقه، شهيد والامقام سروان خلبان «هاشم آل آقا» بود.آل آقا در ادامه مي گويد:

ـ مشكلي برايتان پيش آمده؟

ـ هواپيمايمان صدمه ديده. نمي دانم خلبان كابين جلو بيهوش شده يا به شهادت رسيده.

ـ خونسردي خودت را حفظ كن. سعي كن كنترل هواپيما را به دست بگيري. دارم به سمت شما حركت مي كنم.

وقتي كه آل آقا به بالاي سر فانتوم زخمي رسيد گفت:

ـ ابابيل همين طور به پرواز ادامه بده. مراقب باش از دستگيره صندلي پران استفاده نكني. چون چتر صندلي باز شده و بالاي هواپيما رهاست. هواپيمايتان شبيه «آواكس» شده است.

ـ متشكرم. سعي مي كنم هواپيما را هدايت كنم. ولي نمي دانم چه بلايي سر ياسيني آمده است.

ـ خونسردي خودت را حفظ كن و همين طور به پرواز ادامه بده. من پشت سرت در حركت هستم، نگران نباش.

موتورها با آن كه با قدرت صد در صد در حال پيشراندن جنگنده بودند با اين حال فانتوم صدمه ديده سرعتي حدود 180 نات داشت كه براي جنگنده سرعت كمي است.پس از مدتي ياسيني نيز به هوش آمده و با اعلام اين كه مي تواند جنگنده را هدايت كند، فرمان را در دست مي گيرد. نهايتا هواپيما به سلامت در پايگاه فرود آمده و بدين وسيله هاشم آل آقا جنگنده باارزش F-4  و دو خلبان ارزشمندتر را به دامان وطن باز مي گرداند.


خاطره اي از سرتيپ خلبان فضل الله جاويدنيا در مورد مهارت شهيد آل آقا در خلباني تامكت

در تاريخ ۱۳ ارديبهشت ۱۳۶۱ من به همراه ستوان بهروز پاشاپور به عنوان كابين عقب در يك پرواز دو فروندي از پايگاه شكاري اصفهان به پرواز در آمديم.

در اين پرواز من شماره ۲ پرواز و سرتيپ خلبان شهيد هاشم آل آقا شماره يك پرواز بودند. ما ماموريت داشتيم در غرب اهواز، جنوب حميديه و هورالهويزه پوشش سنگين هوايي ايجاد كنيم تا حمله گسترده زميني در اين منطقه انجام شود و هواپيماهاي عراقي نتوانند نيروهاي ما را بمباران كنند.

ناگهان متوجه اشكالي در هواپيما شدم. درحال بررسي بودم كه متوجه شدم هند گريپ (قسمت پلاستيكي دسته استيك كه تمام فرامين بر روي آن قرار دارد) لق است. اين قسمت حدود ۱۵ سانتي متر است كه به قسمت فلزي استيك كه حدود ۳۵ سانتي متر طول دارد وصل است.

در حال تكان دادن آن بودم كه ناگهان هند گريپ جدا شد و از جاي خودش خارج گرديد. كنترل هواپيما به طور كلي از دست رفته بود . هيچ كنترلي روي جنگنده نداشتم. تصميم گرفتم تا تمام حواسم را به حركات هواپيماي شماره يك جلب نمايم . شهيد آل آقا با فاصله اي حدود ۱۰ متر بالاي سر من پرواز مي كرد، طوري كه من فقط مي توانستم قسمت انتهايي هواپيماي ايشان را ببينم. بايد هرچه زودتر فرود مي آمدم. نزديكترين فرودگاه اهواز بود كه امنيت لازم را دارا نبود. براي رفتن به اصفهان نيز بايد از كوه هاي اطراف آن مي گذشتيم كه اين كوهها بيشتر از ۱۲۰۰۰ پا ارتفاع داشت كه با شرايطي كه من داشتم اين امكان نيز وجود نداشت. با همفكري كه با شهيد آل آقا داشتيم تصميم گرفتيم به دزفول برويم و در آنجا فرود اضطراري داشته باشيم.

شهيد آل آقا گفت به دزفول كه رسيديم من حالت فرود مي گيرم و شروع به نشستن مجازي مي كنم دراين حالت من مي توانستم با نگاه كردن به ايشان و تقليد حركات بر روي باند به زمين بنشينم. به قدري به شهيد آل آقا اعتماد داشتم كه مطمئن بودم مي توانم از پس اين فرود خطرناك برآيم، چون او يكي از برجسته ترين خلبانان اف۱۴ نيروي هوايي بود. همه چيز به خوبي پيش مي رفت تا اين كه زمان باز كردن چرخها رسيد. شهيد آل آقا با مهارت مثال زدني كه در هدايت هواپيما داشتند شرايط فرود را براي من مهيا مي كردند. به اين شكل كه بايد ايشان باند پرواز را ده متر بالاتر براي خودش تصور مي كرد و روي آن باند خيالي اقدامبه نشستن مي كرد تا من به تبع ايشان بتوانم روي باند فرود بيايم. انصافاً او به قدري اين كار را دقيق انجام مي داد كه گويي خود در حال نشستن بود. سرانجام امير جاويدنيا موفق شد با همكاري شهيد آل آقا هواپيما را به سلامت بر زمين بنشاند.

نحوه شهادت شهيد آل آقا

هاشم آل آقا در درجه اول همانطور كه ذكر شد از فرماندهان ارشد نيرو بود و در درجه دوم مشغله هاي فراواني به عنوان طراح عمليات داشت و اين دو مورد كافي بود تا نتواند پروازهاي عملياتي انجام دهد، با اين حال فعالانه در پروازهاي گشتي و اسكورت نفتكش ها وكشتيهاي تجاري شركت مي كرد و اين چنين بود تا به خواست خدا خليج نيلگون و هميشه فارس ايران، مشهد شهيد سرهنگ خلبان محمدهاشم آل آقا باشد.

تقويم ها روز 20 مرداد 1363 را نشان مي داد و آسمان آبي خليج فارس يكي از گرمترين روزهاي خود را سپري مي كرد. هاشم آل‌آقا و كمك خلبانش در يك تامكت طي ماموريتي مشغول اسكورت نفتكش ها و كشتيهاي تجاري كشورمان بود. در همين اثنا ناگهان مورد حمله چند فروند جنگنده ميراژ F1 عراقي قرار مي گيرد. درگيري آغاز و پس از مدتي جنگ و گريز تامكت‌ آل آقا مورد اصابت موشك شليك شده از طرف جنگنده عراقي قرار گرفته و به درون آب سقوط مي كند. شاهدان عيني حادثه كه دورادور ناظر درگيري آنها بودند خطر شليك شدن موشك سوپر 530F-1 به سمت تامكت را به آل آقا گوشزد مي كنند اما آل آقا در جواب آنها مي گويد هيچ نشانه اي دال بر حمله موشك به سمتشان در سامانه هاي هشدار دهنده مشاهده نمي كند. اين مطلب گوياي آن است كه عراقي ها با استفاده از اطلاعات فني كه امريكايي ها در اختيار آنها قرار داده بودند در استفاده از نقاط ضعف F-14 كاملا موفق عمل كرده اند.

همسر هاشم كه از چند روز پيش براي ديدن اقوام به كرمانشاه رفته بود در روز بازگشت به تهران كه مصادف مي شود با روز شهادت هاشم با شكسته شدن ديوار صوتي شهر كرمانشاه توسط جنگنده هاي عراقي مواجه ميشود. با مشاهده اين اتفاق گويي به وي الهام مي شود كه براي هاشم اتفاقي افتاده اما با ذكر و ياد خدا آرامش يافته و به خود تلقين مي كند كه انشاء ا... اتفاقي نيفتاده. پس از رسيدن به تهران هرچه منتظر مي ماند از تلفن هاشم خبري نمي شود. صبرش لبريز شده و با پايگاه هشتم تماس مي گيرد. ديسپچ پايگاه با توجه به اينكه تامكت آل آقا بازنگشته و هيچ خبر دقيقي دال بر شهادت يا زنده بودنش در دست نيست با جوابهاي سربالا به همسر وي مي گويد: «همين الان دوباره براي ماموريتي ديگر به پرواز درآمد. به محض بازگشت مي گوييم با شما تماس بگيرد.» با شنيدن اين جوابها و طولاني شدن انتظار، همسر شهيد از وقوع سانحه براي هاشم يقين حاصل مي كند. با سقوط تامكت آل آقا با توجه به اينكه از اسارت به دست عراقي ها و يا شهادتش اطلاعي در دست نبود به اضافه اينكه وي به عنوان جانشين عمليات نيرو در جريان تمام عمليات هاي آتي و استراتژي جاري نيروي هوايي بود به همين علت بلافاصله تمامي طرحهاي نيرو دستخوش تغييراتي اساسي شد. اين قضيه گذشت و نيروي هوايي با اعلام مفقودالاثر شدن هاشم بر ابهامات و سوالات سقوط وي افزود.

همسر هاشم كه همچنان منتظر بازگشت وي به خانه بود چندين سال پس از مفقودالاثر شدن همسرش در يكي از شبهاي قدر خالصانه دست به دامن ائمه اطهار شده و از آنها مي خواهد وجود يا عدم وجود هاشم را براي وي معلوم كنند. توسل وي جواب داده و همان شب خواب شهيد بزرگوار را مي بيند. هاشم كه در سبزه زار مانندي با لباس خلباني به ديدن همسرش آمده بود در جواب سوال وي كه پرسيد: «هاشم، مي خواهم بدانم كه تو هستي يا نيستي؟» مي‌گويد: «من نيستم.» پس از مدت كوتاهي گفتگو، شهيد اظهار مي‌دارد «من سردم است و بايد بروم». همسر شهيد صبح فردا خوابي كه ديده بود را با يكي از علما در ميان مي گذارد. در جواب مي شنود با توجه به اظهار سرما توسط شهيد، پيكر پاك وي در درون آب قرار دارد. همسر هاشم پس ازاين واقعه از شهادت همسرش يقين حاصل مي كند و جالب آنكه مدت كوتاهي بعد از طريق نامه رسمي نيروي هوايي اعلام شهادت همسرش را دريافت مي دارد. هاشم هيچ گاه از اسرار شغلي خود با همسرش صحبتي به ميان نمي آورد و اين مورد تا بدان جا پيش رفته بود كه همسر وي پس از شهادتش به پست واقعي هاشم در نيروي هوايي پي مي برد.

ناگفته نماند شهيد آل آقا تا پيش از آرام گرفتن در قعر آب هاي خليج فارس چندين بار از جمله حدود سه ماه پيش از شهادت، در بهارسال 1363 در درگيري با جنگنده هاي عراقي، هواپيمايش به شدت صدمه ديده و تامرز شهادت پيش رفته بود.

همسر قهرمان شهيد از آن زمان كه هاشم ديگر به خانه بازنگشت، نگهداري و پرورش دو يادگار شهيد (بابك و بهزاد) را به تنهايي به عهده گرفت و نشان داد كه از حماسه سازان ميدان هاي نبرد حق عليه باطل چيزي كم ندارد. وي كه براي فرزندان خود هم پدر بود و هم مادر با تلاشي خستگي ناپذير توانست آنها را به سمت مدارج بالاي علمي رهنمون شود. دكتر «بابك آل‌آقا» فرزند ارشد شهيد با ارايه پايان نامه دكتراي خود با عنوان «بررسي تاثير محيط هوا ـ فضا بر فيزيولوژي بدن هوانوردان» در سال1379 توانست در سطح خاورميانه مقام اول را كسب و به دريافت لوح تقدير از دست رييس‌جمهور وقت جناب آقاي «خاتمي» مفتخر شود.

افتخاري ديگر

از افتخارات ديگر همسر سرافراز شهيد آل آقا اين است كه وي خواهر شهيد نيز مي باشد. شهيد سروان خلبان «مصطفي صغيري» كه از خلبانان جنگنده F-4، فانتوم نيروي هوايي بود در ماموريتي در روز 23 مهر 1359 كه از پايگاه سوم شكاري همدان به قصد هدفي در شهر سليمانيه عراق برخاسته بود، مركبش در خاك عراق مورد اصابت قرار گرفته و به فيض عظيم شهادت نايل مي آيد. 


«شهيد سرلشكر خلبان مصطفي صغيري»


نحوه شهادت هاشم آل آقا به نقل از مقاله "گربه هاي ايراني
"

تام كوپر و فرزاد بيشاپ در مقاله گربه هاي ايراني، درگيري هوايي را كه به شهادت شهيد آل آقا منجر شد چنين روايت كرده اند:

"درتاريخ ۹اوت ۱۹۸۴ قرار بر اين بود كه يك كاروان از كشتي هاي حامل سلاح و مهمات مورد نياز ايران از مبدأ سوريه با گذشت از تنگه هرمز به مقصد بوشهر و بندر امام خميني (ره) حمل گردد . عراقي ها كه قصد حمله به اين كاروان را داشتند تصميم به استفاده از هواپيماهاي سوپراتندارد خود را گرفتند ولي از اين كار خود منصرف شدند، زيرا با وجود تامكت هاي ايراني و گشتزني مداوم آنها بر فراز خليج فارس اين طرح غير ممكن بود .

صبح روز ۱۱آگوست ۲فروند MIG - 23 ML كه مجهز به موشك هاي هوا به هواي R 24 R وR - 60 MK بودند جهت حمله به چند فروند كشتي ايراني در نزديكي جزيره خارك به پرواز در آمدند . اين دو هواپيما با پرواز در ارتفاع خيلي پائين به يك دسته اف ـ ۱۴ ايراني نزديك شدند.

در اين زمان مركز كنترل زميني عراق دستور افزايش ارتفاع پرواز تا سقف ۴۰۰۰ متر را صادر كرد. خلبانان ميگ ها كه فاصله اي ۱۵۰ كيلومتري با مركز داشتند فرمان را دير دريافت كردند . در اين اثناء فرمانده دسته عراقي ناگهان خود را در مقابل تامكت هاي ايراني ديد و هواپيماي همراه او به خلباني ستواندوم خلبان عامر به فاصله ۶۰۰ متر از او و در پشت يك فروند اف ـ ۱۴ ايراني پرواز مي كرد. فاصله كم ميگ ـ ۲۳ عراقي تا تامكت ايراني ، امكان شليك موشك هوا به هوا را غيرممكن مي ساخت و او به مسافت بيشتري نياز داشت . تنها كاري كه از عهده فرمانده دسته عراقي برآمد اين بود كه با مانور چرخش فاصله خود را افزايش دهد . همزمان هواپيماي ستواندوم عمار موفق شد تا با استفاده از اوضاع نامساعد جوي كماكان بطور ناشناخته به تعقيب تامكت ديگر بپردازد. درهمين موقع خلبان عمار در صفحه رادار خود علامت مثبت جهت شليك موشك هاي خودرا دريافت كرده و در نتيجه يك فروند موشك R - 60 MK بطرف تامكت ايراني پرتاب كرد.

افسر كنترل رادار ( RIO ) هواپيماي اف ـ۱۴ به خلباني هاشم آل آقا در اين روزستواندوم خلبان محمد رستم پور بود . رستم پور صحنه درگيري آن روز را چنين ترسيم مي كند: «هاشم از هواپيماي همراه ما (Wingman) درخواست كرد كه با تغيير موقعيت خود اطراف ما را جستجو كرده و مطمئن شود كه هواپيمايي در پشت ما نيست . سپس ما گردشي به سمت چپ انجام داديم . پس از اين گردش هاشم احساس عجيبي داشت و مجدداً از هواپيماي همراه درخواست كرد كه دوباره از وضعيت پشت سر ما اطمينان حاصل كند . در اين لحظه تنها چيزي كه هواپيماي همراه ما ديد ، دود حاصل از موشك شليك شده عراقي بطرف ما بود . اين موشك به موتور سمت راست ما برخورد كرد و در نتيجه اين برخورد و انفجار ناشي از آن من به حالت بيهوشي دچار شدم. زماني كه من بهوش آمدم آلات دقيق پروازي هنوز كار مي كرد اما هواپيما در آتش مي سوخت و با سرعت به سمت آب پيش ميرفت. من با استفاده از چتر نجات به بيرون پريدم و لحظاتي بعد خود را در آب يافتم . هوا مه آلود بود و چند دقيقه اي طول كشيد تا من قايق نجات خود را باز كردم . در اين موقع چندين بار صداي هاشم را شنيدم و من هم در جواب اوفرياد كشيدم اما هيچگاه موفق به ديدار مجدد او نشدم.»

همرزمان آل آقا از طريق بي سيم و رادار عمليات آنها را پيگيري مي كردند. به يك باره نفسها در سينه حبس شد. آنها ديگر هواپيماي هاشم را در صفحه رادار نمي ديدند. هواپيما در منطقه اي در شمال خليج فارس كه حالت باتلاقي داشت سقوط كرد.

ساعت ها و روزها تلاش گروه تجسس هوايي بي‌فايده بود. ديگر نه از هاشم خبري شد نه از لاشه هواپيما. سرتيپ آل آقا مزد زحمات شبانه روزي خود را گرفت. حيف بود كه او به مرگ طبيعي از دنيا برود. خداوند او را انتخاب نمود و او به جرگه شهداي گمنام و جاويدالاثر دفاع مقدس پيوست.

با شهادت هاشم آل آقا كه تعدادي از بهترين خلبانان نيروي هوايي ايران را آموزش داده بود، ايران يكي از بهترين خلبانان و متفكران نظامي خود را از دست داد. او شخصي بود كه طنين صداي او جزو خوشايندترين صداها در گوش خلبانان اف ـ ۴ و اف ـ ۵ بود كه بر فراز عراق پرواز مي كردند. تحت فرماندهي او همه احساس آرامش و امنيت مي كردند .

شهيدسرهنگ خلبان محمد هاشم آل آقا كه از باتجربه ترين و ارزشمندترين خلبانان تامكت نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران محسوب مي شد با مورد اصابت قرار گرفتن جنگنده اش، درون كابين ماند تا پيكر پاكش به قعر آبها سقوط و روح بلندپروازش به اوج آسمانها عروج كند. ... و براي خليج هميشه فارس چه افتخاري از اين بالاتر كه چنين مرواريد نابي را در دل خود جاي داده است.

amirrezajafary بازدید : 61 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)
زندگینامه شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری ( بسیار زیبا و خواندنی )
شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری، معروف به حسین ماوریک، از مشهورترین و ورزیده ترین خلبان های ایرانی بوده که دشمن بارها بر درماندگی در برابر شهامت این فرزند پاک ایران زمین اعتراف نموده است

اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد، آن را با خونم در خاک وطن می شویم و نمی گذارم حتی ذره ای از خاک پاک ایران را این وحشی های بی سر و پا (بعثی) با خود ببرند و اگر ارزشمندتر از جانم هدیه ای داشتم، حتما به این مردم خوب تقدیم می کردم.

 

 شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری، معروف به حسین ماوریک، از مشهورترین و ورزیده ترین خلبان های ایرانی بوده که دشمن بارها بر درماندگی در برابر شهامت این فرزند پاک ایران زمین اعتراف نموده است؛ او شکارچى قهرمان ناوهاى اوزا و قهرمان جنگ های دریایی با عراق بود.

خلعتبری، یکی از لیدرهای عملیات غرور آفرین کمان 99 و پرواز 140 عقاب ایرانی بر فراز عراق... یادآور اسطوره ملی ایران زمین، «آرش کمانگیر» در تعیین مرزهای دو کشور ایران و توران بود؛ افزون بر این که عدد 99 از طرح 99 صفحه‌ای نبرد البرز برگرفته بود و بزرگترین حمله هوایی پس از جنگ جهانی دوم در جهان به شمار می آید.

 * حمله به اچ 3، بی نظیرترین حمله هوایی و حضور پررنگ خلعتبری

* حماسه هفت آذر 59 و عملیات مروارید بر فراز خلیج فارس

* به هلاکت رساندن 48 افسر عالی رتبه و دو ژنرال عراقی، تنها در یک عملیات

 جملات آغازین وصیت نامه ایشان جالب توجه است: «اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد، آن را با خونم در خاک وطن می شویم و نمی گذارم حتی ذره ای از خاک پاک ایران را این وحشی های بی سر و پا (بعثی) با خود ببرند و  مرگ در این راه را افتخار می دانم و اگر ارزشمندتر از جانم هدیه ای داشتم، حتما به این مردم خوب تقدیم می کردم.»

و در بخشی دیگر از وصیت نامه نیز اینچنین آمده است: «در ولایت خودمان شیرود، کوهی است که می گویند در آنجا علیه روسیه می جنگیده اند و اگر افتخار شهادت پیدا کردم، آن چه از من باقی ماند، حتی اگر ذره ای از گوشت بدنم باشد، را در کنار قله آن کوه دفن کنید تا روح من هم پاسدار این مرز و بوم باشد».

وی در سال 1328 در روستای «بصل کوه» شهرستان رامسر به دنیا آمد؛ کسی که بعدها در بین بعثیون به «حسین ماوریک» شکارچی ناوهای اوزای عراقی معروف شده بود و برای خود او یا پیکرش، جایزه تعیین کرده بودند و کسی که مهارت او در خلبانی و شلیک موشک ماوریک (نوعی موشک هوا به سطح) در نیروی هوایی شهره بود.

حسین دوران کودکی و جوانی را در رامسر گذراند و پس از گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در سال 1349 به خدمت مقدس سربازی رفت و پس از گذراندن دوران سربازی، در سال 1351 به دلیل علاقه وافری که به فن خلبانی داشت، وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی، پرواز برای پشت سر گذاردن دوره پیشرفته به کشور آمریکا رهسپار شد.

پیش از سفر به آمریکا، حسین خلعتبری به دیدار خانواده می شتابد و به مادرش وکالت می دهد که: «مادر تمام حقوق ماهیانه‌ام را براى رفع مشکلات نیازمندان هزینه کن».

او در کشور آمریکا، نخست دوره خود را در دانشگاه شپارد آغاز کرد و سپس به دانشگاه تگزاس منتقل شد و  استعداد خیره کننده او در یادگیری و در پی آن هدایت هواپیما، باعث شده بود، به عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شود و نام او را همه اساتید به عنوان یک دانشجوی برجسته بر زبان آورند.

در همین حین، به دلیل مهارت خاصی که در خلبانی داشت، دوره شلیک موشک ماوریک را  که یک موشک هوا به سطح است و به وسیله آن می توان انواع شناورها را هدف قرار داد با موفقیت پشت سر گذاشت.

سرانجام دوره خلبانی پایان می یابد و او با دریافت گواهینامه خلبانی در هواپیمای اف 4 به ایران بازمی گردد و در پایگاه ششم شکاری بوشهر با درجه ستوان دومی مشغول به خدمت می شود.

با آغاز جنگ، عقاب تیزپرواز مازنداران به دشمن می تازد و بلافاصله پس از حمله عراقی ها، نیروی هوایی ارتش ایران، دست به کار شده و ترتیب انجام دو عملیات را در همان روز می دهد که بنا بر آن، یکی از عملیات ها با رمز البرز به پایگاه هوایی بوشهر می رسد و  هدف پایگاه شعیبیه در استان بصره بود که  با رسیدن به هدف، حسین با مهارت خاصی که در شیرجه زدن با هواپیما داشت، همه اهداف از پیش تعیین شده را بمباران می کند و سالم بازمی گردد.

حمله 140 عقاب به عراق او از پایگاه ششم شکاری به پرواز درآمده و به عنوان فرمانده یک دسته 8 فروند به بغداد حمله می کند و  مانورهای عالی از میان ساختمان ها و پرواز با ارتفاع بسیار پایین او و شماری دیگر از خلبانان در شهر بغداد، باعث می شود خبرگزاری ها لب به تحسین از مهارت خلبانان ایرانی باز کنند.

 *مأموریت، پایگاه الرشید و المثنی

وی در فروردین سال 1360 در مصاحبه با نشریه روابط عمومی عقیدتی ـ سیاسی نیروی هوایی گفت: مأموریت‌های من شامل اهداف دریایی، بنادر، پل، تأسیسات پالایشگاهی، تأسیسات برقی و پشتیبانی نیروی زمینی دشمن بوده و هیچ‌گاه قانون «موشک جواب موشک را» عمل نکردیم و... .

شهید«خلعتبری» از جمله نخستین خلبانانی بودند که پس از حمله هوایی عراق به فرودگاه مهرآباد به بغداد حمله کردند.

وی با آوردن خاطره‌ای از نخستین پرواز دفاع مقدس می‌گوید: نخستین مأموریت برون مرزی من، اول مهر ماه 1359 بود، پس از بمباران مهرآباد توسط عراق به ما دستور مأموریت داده شد تا بلافاصله با هشت فروند هواپیما به بغداد حمله کنیم و در  مسیر، هر پنج مایل ما را هدف قرار می‌دادند و موشک می‌زدند، ولی ما همچنان در دل آسمان پیش می‌رفتیم تا سرانجام به هدف رسیدیم و پایگاه «الرشید» و «المثنی» را در بغداد درهم کوبیدیم و خاطره جالب من در این مأموریت دیدن یک گنبد طلایی در بخش جنوبی بغداد بود و از رادیو به هواپیماهای همراه گفتم: من یک گنبد طلایی می‌بینیم.

جناب سرهنگ محققی در پاسخم گفت: زیارتتان قبول، آنجا حرم مطهر حضرت امام موسی کاظم (ع) است و بناگاه اشک از چشمانم سرازیر شد و گفتم: «السلام علیک یا اباعبدالله».

 *مأموریت، پایگاه شعیبه

مأموریتی برای نابودی تأسیسات پایگاه شعیبه به پایگاه ششم شکاری واگذار شد و خلعتبری برای این مأموریت انتخاب می شود که مأموریت را با موفقیت انجام می دهد و خسارات جبران ناپذیری به پیکره بعثیون وارد می کند و  در راه بازگشت خلبان کمک می گوید: «حسین، مثل این که نوک مگسک این موشک ها کج است».

 شهید خلعتبری می گوید: چطور؟

و کمک پاسخ می دهد: تا حالا 28 موشک برای ما شلیک کرده اند، ولی هیچ کدام به ما نخورده است؛ واقعا معجزاتی بوده که ما شاهدش بوده ایم.

 *حماسه هفت آذر 59 ( عملیات مروارید)

در روزهای آغازین آذر ماه سال 1359 بنا بر هماهنگی های انجام شده از سوی نیروهای هوایی و دریایی ارتش ایران، قرار می شود در روز هفتم آذر ماه، نیروی دریای و هوایی به دو اسکله «البکر» و «الامیه» حمله کنند.

روز عملیات فرا می رسد و حسین این دلاور مازندرانی، سوار بر اسب آهنین خود می شود و به همراه شماری دیگر از خلبانان شجاع نیروی هوایی همچون شهید سرلشکر خلبان عباس دوران و شهید سرلشکر خلبان یاسینی در دل آسمان جای می گیرند و اینجاست که حسین کاری می کند که تا مدت ها حتی پس از شهادتش، افسران نیروی هوایی و دریایی عراق از شنیدن نام او لرزه به اندامشان می افتاد.

پرواز آغاز شده و حسین با مانورهای دیدنی، خود را در بهترین موقعیت ها قرار می دهد و یکی پس از دیگری ناوچه های عراقی را غرق می کند.

شهید خلتعبری در این عملیات توانست ناوهای اوزا، ناوهای مین جمع کن، ناو نیروبر و چندین اژدر افکن به ارزش کلی 240 میلیون دلار را هدف قرار دهد و نیروی دریایی عراق را نابود کند و پس از این عملیات بود که به شهید خلعتبری، لقب «حسین ماوریک» (شکارچی ناوهای اوزا) را دادند.

به ایشان می گفتند: «قاتل اوزا»؛ حالا نمی دانم چقدر شما از ناوچه های اوزای عراق اطلاعات دارید، آن قایق های موشک اندازی بود که به علت برد بلند موشک و قابلیت مانورش، به راحتی ناوهای ما را در خلیج فارس آماج قرار می داد.

این دلاور هنگامی که در بوشهر خدمت می کرد و زمان عملیات از هواپیمای خودش پیاده و سوار هواپیمای دیگر می شد و با موشک های «ماوریک تلویزیونی» این ناوها را آماج قرار می داد و به همین سبب به نام قاتل اوزا معروف شد.

بنا بر گفته کارشناسان، شهید خلعتبری در استفاده از هواپیماى اف 4،‌ انجام مانورها و عملیات‌ جنگی،‌ انهدام هدف و شلیک موشک ماوریک همتا نداشت و به اندازه ای مهارت داشت که در هر شیرجه به چندین هدف می توانست حمله کند.

حمله به اچ 3 بی نظیر ترین حمله هوایی و حضور پررنگ حسین در اواخر سال 1359 بود و با توجه به این که عراق همه هواپیماهای ذخیره خود را به دلیل سالم ماندن از حملات تیزپروازان نیروی هوایی ارتش ایران، به مجموعه پایگاه های الولید در نزدیکی مرز اردن انتقال داده بود، نیروی هوایی تصمیم می گیرد این پایگاه ها را هر طور شده، هدف قرار دهد.

طرح اولیه آماده و شماری از برجسته ترین خلبانان نیروی هوایی برای این عملیات برگزیده می شوند؛ البته دلیل این کار، آن است که اگر فرمانده دسته پروازی مورد هدف قرار گرفت، خلبانان حاضر مهارت این را داشته باشند که خود هدف را پیدا و آن را نابود کند، سپس جمعی از بهترین ها انتخاب شدند که در بین آنها، نام حسین خلعتبری نیز به چشم می خورد.

و سرانجام روز پانزدهم فروردین ماه سال 1360 هشت فروند هواپیمای فانتوم از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند و با چهار بار سوخت گیری هوایی و پشت سر گذاشتن مسافتی بالغ بر1000 کیلومتر، پایگاه های الولید را بمباران کردند و همگی سالم برگشتند.

نقش حسین در این عملیات هم خیره کننده بود و در هنگام رسیدن به یکی از پایگاه ها، او ارتفاع را زیاد می کند و با شیرجه ای زیبا و مانورهای پی در پی، همه بمب های خود را روی اهداف فرو می ریزد و افتخار دیگری برای خود و میهن عزیزمان می آفریند؛ این عملیات هنوز هم در بزرگترین مدرسه های هوایی آمریکا و ... تدریس و برسی می شود.

 

 *مأموریت، زدن پل العماره

از سوی فرماندهی به پایگاه ششم شکاری مأموریت داده می شود تا پل العماره را بزنند. خلعتبری و چند تن از خلبانان شجاع این پایگاه انتخاب می شوند و  پل درست وسط شهر بود، خلعتبری وقتی روی پل می رسد حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسیده بود و اتومبیل هایی که مشخص بود شخصی است، روی پل در حال حرکت بودند. او با پذیرفتن خطر دور می زند و پس از عبور آنها، پل را سرنگون می کنند.

وقتی از او سوال کردند، چرا چنین کردی، گفت: فرزندی یک ساله دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکن است، توی ماشین بچه ای مثل «آرش» من باشد و چگونه قبول کنم که پدری بچه سوخته اش را در آغوش بگیرد؟

 *بچه سوخته دزفولی

یادم نمی رود در دزفول بودم، زن لری بچه سوخته اش را گذاشت بغل من و گفت: بی غیرت تو خلبان مایی؟ بگیر! خواستم به او بگویم مادر! ما بی غیرت نیستیم، لکن دیدم زن خیلی عصبانی است.

هنگامی که خبر سقوط خرمشهر را شنیدم و دریافتتم که به پیرها و بچه ها رحم نکرده و به زن ها هم تجاوز کرده اند، به خدای لایزال و به شرفم قسم خوردم که این بار اگر وارد خاک عراق شدم، شهرک «صفوان» را در هم بکوبم و  با این که بیش از 70  بار به خاک عراق حمله کرده ام ولی قانع نیستم من باید بجنگم و مرگ برای من افتخار است.

دولتمردان عراق با بودن او آرامش ندارند و با توجه به مهارت او در بیشتر عملیات به عنوان فرمانده دسته پروازی به دفاع از میهن می پردازد.

تاسیسات نفتی، یگان‌هاى دریایی،‌ پل الاماره و پالایشگاه کرکوک بارها به دست او مورد حمله و تخریب قرار گرفت که تنها بخشی از دلاوری های این مرد بزرگ است.

 *مأموریت حیاتی

از سوی فرماندهی نیروی هوایی، مأموریتی به پایگاه ابلاغ و خلعتبری برای انجام آن برگزیده می شود و  مأموریت بدین شکل بود که:

هدف پشت سر نیروهای پشتیبانی عراق بمباران شدید شود، مأموریت حیاتی بود و  جنگنده ها باید 460 مایل از وسط پدافند قوی عراق در ارتفاع بالا پرواز کنند و در حین مأموریت لحظه به لحظه به سمت اف 4 های نیروی هوایی موشک می زدند.

فانتوم ها درست روی هدف رسیده بودند که ناگهان یک موشک سام ـ 6 از بالای کاناپی خلعتبری رد شد و هواپیما لرزید، در وسط نیروهای عراقی، شماری از خانه های متحرک دیده می شود و خلعتبری متوجه این خانه ها می شود و گویا به او الهام شده بود که این خانه ها را بزند، هدف بمباران تانک های دشمن بود، ولی خلعتبری ارتفاع هواپیما را زیاد می کند و در یک آن به سمت خانه ها شیرجه می رود.

با توجه به مهارتی که او در این کار داشت، خانه ها را هدف گرفته و دقیقا با یک شیرجه همه آنها را نابود می کند و در این هنگام ساعت شش و نیم صبح را نشان می دهد، خلعتبری بلافاصله پس از مأموریت با سرعت به پایگاه برمی گردد و در گزارش پس از پرواز خود این گونه می نویسد که شماری از خانه های متحرک را دیدم و به جای اهداف از پیش تعیین شده آنها را آماج گرفتم.

روز پس از آن، از اتاق ویژه اطلاع دادند که:

به خلعتبری بگویید دیدت عالی بود و  زمانی که آنجا را زدی 48 افسر عالی رتبه و دو ژنرال عراقی داخل این خانه ها بودند که به درک واصل شدند.

 *پزشکان: نباید پرواز کنی

شهید خلعتبری در حضورش در دوران جنگ تحمیلى، بیش از 70 پرواز برون ‌مرزى بر فراز خاک دشمن انجام می دهد و البته این تنها پروازهای عمقی به خاک عراق است و پروازهایی که او روی خلیج فارس، از جمله در عملیات مروارید انجام می داد، بسیار بیشتر از این است.

با این که پزشکان او را به خاطر پروازهاى متعدد و پى ‌در پى و فشارهایى که بر جسم او وارد شده بود، از ادامه پرواز منع کرده بودند، ولی خلعتبرى کسی نبود که جسمش را بر خاک و مردم کشورش ترجیح دهد و از این روی، توصیه پزشکان و فرماندهان جنگى‌اش را براى توقف پروازهاى جنگى نپذیرفت.

*قهرمان جنگ های دریایی برای همیشه خاموش می شود

تعطیلات نوروز سال 1364 در پیش است، ولی گویا حسین، هوس سفری دیگر در سر دارد، او در پایگاه می ماند و به زادگاهش نمی رود و در پاسخ دوستانش هم که می گویند چرا به دیدن خانواده نمی روی، می گوید: در این شرایط بحرانی، مردم هر لحظه به کمک ما نیاز دارند و  وجدانم اجازه نمی دهد که آنان را تنها بگذارم.

روز یکم فروردین ماه سال 1364، خلعتبری و ستوان محمد زاده، شیفت آلرت پایگاه سوم شکاری همدان هستند، ناگهان صدای آژیر بلند و در پایگاه اعلام اسکرامبل (حالت آماده باش) می شود.

حسین خلعتبری به همراه کمک خود ستوان یا یک فروند هواپیمای فانتوم دی با نام رمز آریو 31 برای مقابله با هواپیماهای دشمن به پرواز درمی آید، در کردستان در منطقه سقز با دو فروند میگ 23 عراقی و یک فروند میگ 25 عراقی درگیر می شود و سریع به سمت یکی از هواپیما گردش کرده و به پرواز ادامه می دهد و در ارتفاع 35000 پایی یکی از میگ های 23 را آماج قرار می دهد که پس از برخورد موشک، میگ نابود می شود.

در همین حین، از ایستگاه های رادار زمینی مرزی به آگاهی خلعتبری می رسانند که یک فروند میگ 25 پی دی، در تعقیب آنهاست و  در این نبرد که حتی تعقیب و گریز آن نابرابر است، میگ 25 اقدام به شلیک یک تیر موشک r-40 می کند و موشک با فانتوم برخورد می کند و ستوان محمد زاده موفق می شود، اجکت کند و به سختی از ناحیه دست راست آسیب می بیند و توسط نیروهای امداد و نجات نیروی هوایی نجات پیدا می کند، ولی سرلشکر خلبان حسین خلعتبری فرصت اجکت پیدا نمی کند و بدین شکل، قهرمان جنگ های دریایی برای همیشه خاموش می شود و به معراج ابدی می رود.

بدن قطعه قطعه شده اش را به عنوان سند افتخاری به این امت همیشه بیدار تقدیم می کند و پیکر مطهرش در میان اندوه انبوه بسیاری از مردم منطقه که می گفتند تاکنون در منطقه سابقه نداشته تشییع شد و بنا بر وصیت خودش، در قله میرزا کوچک خان (گلزار چهل شهیدان رامسر) به خاک سپرده می شود تا آن گونه که خود می خواست، روحش نیز پاسدار مرز و بوم وطن اسلامی مان باشد.


تلویزیون عراق با اعلام این خبر با آب و تاب اعلام کرد که موفق شده، یکی از بهترین خلبانان ایرانی را از بین ببرد (شهید کند)، ولی آنها نمی دانستند، با شهید شدن خلعتبری و خلعتبری ها، هزاران خلعتبری دیگر از بین مردم سلحشور ایران به پا می خیزد و سلاح به دست می گیرد و علیه آنها دلاورانه می جنگند که این چنین هم بود.

* نام او هنوز بر سر زبان هاست

در هنگام زندگی و حتی پس از شهادت در مجله‌هاى جنگى آمریکا، بارها از شهید خلعتبرى به عنوان یک نابغه جنگى و خلبان توانمند در هدایت هواپیماى اف 4، در پروازها و مانورهاى حساس نظامى و عملیاتى نام برده شد

همچنین نام او به عنوان یکى از شاگردان موفق و ممتاز دانشگاه شپارد و تگزاس در فراگیرى علوم خلبانى اف 4 در دوران آموزشش در مصاحبه‌ها و گفت وگوهاى اساتید این دانشگاه برده شد.

در سال 2006 یکى از مجلات جنگى آمریکا، ویژه‌نامه‌اى درباره مهارت‌هاى پروازى و ابتکار عمل‌ها و خلاقیت‌هاى شهید خلعتبرى منتشر کرد و او را بهترین خلبان اف  4 جهان معرفی نمود .

amirrezajafary بازدید : 44 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)
 

 

زندگی نامه سرتیپ خلبان جعفرعمادی
( قسمت دوم )



 





انتقال به پایگاه بندرعباس

2 سال از شروع جنگ می گذشت و روزهای جنگ یکی پس از دیگری سپری می شد جعفر اینک به درجه سرگردی رسیده بود و کوله باری از تجربه جنگی را با خود به همراه داشت که در اواخر سال 1361 نیروی هوایی اقدام به جابه جایی تعدادی از خلبانان بین پایگاههای شکاری نمود که طی همین برنامه جعفر به پایگاه نهم شکاری بندرعباس انتقال یافت و بعنوان خلبان و افسر عملیات پایگاه نهم شکاری شروع به خدمت نمود .
ولی این پایان کارنامه جنگی او نبود و تازه شروعی بود بر شکل گیری حرکتی که آنرا تیرهای غیب می نامیدند . وظیفه عمادی و دیگر خلبانان مستقر در پایگاه نهم شکاری اسکورت کشتی های نفت کش ، مقابله هوایی با جنگنده های دشمن که قصد بمباران اسکله های نفتی و یا زدن کشتی های نفت کش را داشتند و همچنین حفاظت از حریم هوایی آبهای نیلوگون خلیج فارس .


ماموریت در قرارگاه رعد

در کنار این ماموریتها با توجه به اینکه جعفر از خلبانان باتجربه نیروی هوایی بود همواره در عملیاتهایی که انجام می شد بعنوان مامور به پایگاههای مختلف نیروی هوایی از جمله بوشهر – همدان – دزفول و گهکاه تبریز اعزام می شد و در عملیاتها شرکت می جست . البته اکثر این ماموریتها مربوط به پایگاه امیدیه بود در این پایگاه از سوی سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی قرارگاهی با نام "رعد" تشکیل شده بود که خلبانان پایگاههای مختلف به صورت چهار تا هشت فروندی به آنجا می رفتند وطی مدت 15 تا 20 روز اقامت در آنجا ماموریتهایی را بر علیه مواضع دشمن انجام می دادند که در همگی آنها احتمال بازگشت بسیار پایین بود و دوباره به پایگاههای خود باز می گشتند .





اولین نفر برای پرواز ( خلبان عادی تا جانشین پایگاه )

در سال 1363 جعفر عمادی بعنوان فرمانده گردان عملیاتی پایگاه منصوب شد و یک سال در این سمت باقی مانده و سپس در اواخر سال 1364 بعنوان معاون عملیات پایگاه منصوب شد . با انتصاب تیمسار کاکاوند به سمت فرماندهی پایگاه نهم شکاری در اواخرسال 1365 عمادی بادرجه سرهنگی بعنوان جانشین پایگاه نهم شکاری منصوب شد.
در تمام این مدت پروازهای جنگی عمادی هرگز قطع نمی شد و او همواره در پروازهای عملیاتی حضور داشت روش کار او بسیار جالب بود . بااینکه معاون عملیات پایگاه و بعد از آن جانشین پایگاه شده بود ولی وقتی قرار بود فرمیشنی برای عملیاتهای مهم برون مرزی و یا عملیاتی که در آن احتمال بازگشت کم بود انتخاب کند همواره نام خود را بعنوان اولین نفر در لیست پروازی می نوشت و همین موضوع باعث می شد که خلبانان با دیدن نام جانشین پایگاه برروی برد پروازی دلگرم باشند که فرماندهان آنها نیز در جنگ از آنها مستثنی نیستند .


اسکله نفتی باید هدف قرار گیرد

نیمه دوم سال 1365 بود دولت عراق که حمایت اکثر کشورهای غربی از جمله آمریکا ، انگلستان ، فرانسه ، آلمان ، شوروی و ... را به همراه داشت با بکارگیری هواپیماهای سوپر اتاندارد ، میراژهای ال کیو 5 و بالگرد های سوپر فرلون که همگی مجهز به موشکهای ضد کشتی اگزوست بودند مرتب به کشتی های نفت کش ایرانی حمله می کرد و علی رغم حمایتهای شبانه روزی جنگنده های اف 4 و اف 14 از این کشتی ها ولی بدلیل حجم بالای تسلیحات بکار گرفته شده توسط عراق از یک سو و تحریم همه جانبه ایران آنها توانسته بودند صادرات نفتی ایران را مختل کنند و برای این مشکل باید چاره ای اندیشیده می شد .
در یکی از همین روزها تلفن معاون عملیات پایگاه به صدا درآمد که عمادی گوشی برداشت آنطرف خط شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی بود که از قرارگاه رعد تماس می گرفت . شهید بابایی ضمن تشریح شرایط بحرانی حال حاضر برای عمادی ، به او تاکید کرد باید یک حمله سنگین به یکی از اسکه های نفتی عراق انجام شود تا هم پاسخی باشد بر حملات آنها به کشتی ها نفت کش و هم با این کار صادرات نفت از این کشور مختل شود و به جعفر تاکید که که خلبانی که بعنوان لیدر دسته انتخاب می کند دارای ساعات پرواز جنگی بالا ، تجارب زیاد و با مهارت بالا باشد که عمادی به شوخی به شهید بابایی می گوید : فقط اسمش رو نگفتید که من کمکتون می کنم "جعفر عمادی" باشه . شهید بابایی تبسمی می کنه می گوید هر طور خودت صلاح می دانی .


ناو آمریکایی اخطار برگشت به پایگاه می داد

بلافاصله مقدمات پرواز آماده می شود و ضمن آماده سازی طراح و نقشه های پروازی ، خلبانان نیز انتخاب می شوند . مقرر می شود که دو فروند فانتوم هرکدام مسلح به 6 تیر موشک هوا به زمین تلویزیونی ماوریک به اسکله نفتی عراق حمله کنند . به دلیل حساسیت بالای ماموریت وطی مسافت بالا با سرعت زیاد برروی آب تا رسیدن به هدف ، عمادی خود تصمیم گرفت بعنوان لیدر دسته پرواز کند .
ساعاتی بعد خلبانان بعد از توجیهات قبل از پرواز و ذکر نکات مهم توسط عمادی به اتاق تجهیزات رفته و ضمن تحویل گرفتن چتر و کلاه به سمت جنگنده ها حرکت کردند و دقایقی بعد دو فروند فانتوم به فرماندهی سرهنگ جعفر عمادی و کمک سروان مهدی شقایق و فانتوم دیگر به خلبانی سرگرد مهدی نژاد به پرواز درآمدند . فانتومها بلافاصله به سمت آب گردش کردند تا ادامه مسیر دهند که ناگهان عمادی از رادیو هواپیما پیامی دریافت کرد به این مضمون که : هواپیمای فانتوم با شماره ... با ارتفاع ، سرعت و سمت ... هدف و ماموریت شما چیست ؟
این پیام از روی ناو هواپیمابر آمریکا مخابره می شد عمادی سخت به فکر فرو می رود که آنها چطور این اطلاعات را دارند ؟ ولی توجهی نمی کند و به مسیر ادامه می دهد که با تکرار چند باره پیام عمادی به دو دلیل تصمیم به پاسخ می گیرد ، اول اینکه ناو آمریکایی روی خط بین المللی با آنها صحبت می کرد و احتمال لو رفتن عملیات می رفت و دوم اینکه بدلیل پرواز در ارتفاع کم روی سطح آب خلبانان باید با تمرکز زیاد پرواز کنند که تکرار این پیام باعث عدم تمرکز آنها می شد . عمادی تصمیم می گیرد پاسخ دهد و عنوان می کند : (just low level navigation ) یعنی برای تمرین پرواز ارتفاع پایین روی سطح آب می رویم . از این لحظه به بعد دیگر پیام تکرار نشد ، دقایقی بعد با علامت عمادی هر دو جنگنده ارتفاع خود را تا حد ممکن کم کردند و با سرعت به سمت هدف پیش رفتند .





اسکله نفتی در آتش عظیم

دقایقی بعد اسکله های نفتی عراق پدیدار شد عمادی با اشاره اعلام حمله نمود و خلبانان کمی اوج گرفته و شروع به شلیک موشک کردند . پدافند عراق که اصلا متوجه نزدیک شدن فانتومها نشده بود بی هدف و دیوانه وار به هر سمتی شلیک می کرد و در کنار آن موشکهای کوتاه برد خود را نیز بی هدف شلیک می کرد . عمادی و دیگر خلبانان با توجه به تجارب قبلی ترسی نداشتند و به خوبی با مانورهای بجا تمامی این موانع را پشت سر گذاشتند . تمامی موشکها به هدف برخورد کرده بود اسکله نفتی به شدت می سوخت و می توان گفت این اسکله تقریبا منهدم شده بود و دود ناشی حاصل از سوختن آن تا کیلومترها دیده می شد . فانتومها بلافاصله گردش کردند و برای اینکه توسط هواپیماهای رهگیر دشمن شناسایی نشوند مجددا ارتفاع را کم کرده و با سرعت به سمت پایگاه حرکت کردند با نزدیک شدن به محل ناو هواپیما بر آمریکایی رادار ناو با عصبانیت و شبیه به دهن کجی جمله عمادی را در ابتدای پرواز تکرار می کرد :
Justt loow levell navigation
" تمرین برروی آب با ارتفاع پایین هان ! " که عمادی رادیوی هواپیمای خود را بسته و به مسیر ادامه می دهد و لحظاتی بعد هر دو جنگنده به سلامت به پایگاه رسیدند .
حجم آتش بقدری زیاد بود که عراق هرگز نتوانست آنرا انکار کند و مجری رادیوی عراق در حالی که بسیار خشمگین هم بود خبر این حمله را رسما اعلام کرد .


پروازی که شاید بی بازگشت بود

29 فرودین ماه سال 1367 درست در روز اول ماه مبارک رمضان حماسه جاویدان ناوچه های سهند و سبلان به وقوع پیوست و ناوهای آمریکایی در حرکتی ناجوانمردانه در حالی که ایران با آنها در حال جنگ نبود به این دو ناوچه حمله کرد و پرسنل این دوناوچه در این ماه مبارک به مولای خود علی (ع) پیوستند .
به دلیل قرار گیری این دو ناوچه در تنگه خلیج فارس مردم به راحتی می توانستند آنها را مشاهده کنند که همین باعث تضعیف روحیه آنان شده بود و باعث این شده بود که مردم خیلی آشفته باشند .
در همین زمان به پایگاه بندرعباس دستوری ارسال شد که باید پروازی عملیاتی در منطقه انجام شود که با توجه به حساسیت موضوع خود عمادی تصمیم گرفت اینکار را انجام دهد بدلیل کمبود وقت عمادی با جناب شقایق تماس گرفت که از منزل مستقیم به سمت آشیانه هواپیما بیاید که تا اینکه هوا تاریک نشده پرواز نمایند .
فرصت برای بریفینگ قبل از پرواز هم نبود و بلافاصله یک فروند فانتوم مسلح به موشکهای تلویزیونی به خلبانی سرهنگ جعفر عمادی و کمک جناب شقایق به پرواز درآمد . قبل از بلند شدن فردی که سمتها و جهت ها را به خلبانان اعلام می کرد به عمادی تاکید می کرد که از سمت که او می گوید به سمت هدف برود و سرعت و ارتفاع را نیز به عمادی اعلام کرد . با به پرواز درآمدن جنگنده ، عمادی به یاد دفعه قبل افتاد که ناو همه اطلاعات آنها را داشت ولی توجهی به آن نکرد و به مسیر ادامه داد و بدلیل اینکه اگر می خواست از مسیری که به او داده شده پرواز کند به تاریکی می خورد و عملا موشکهایش کاربردی نداشت مسیر مستقیم را در پیش گرفت و به هدف رسید .
همه چیز آرام بود رادارها ناو آمریکایی نیز خاموش بود ، عمادی شروع به گشت زنی نمود و منتظر فرمان بعدی بود که با تاریک شدن هوا رادار به او اعلام کرد ماموریت با موفقیت انجام شده و ناو آمریکایی غافل گیر شده است به پایگاه مراجعت کنید . این ماموریت نشان داد که نیروی هوایی هنوز زنده است و روی پای خود ایستاده و از هیچ دشمنی که قصد تجاوز به آب و خاک ایران را داشته باشد نمی هراسد .
فردای آن روز آنها متوجه شدند که ناو آمریکایی می دانشته که هواپیمای ایرانی چه موشکی را حمل می کند ولی در آن نقطه منتظر آنها نبوده و بدلیل اینکه هوا تاریک شده بود آنها می دانستند که موشکهای فانتوم دیگر کاربردی ندارد .




 

(مرحوم داریوش خاک نگار که در سال 1379 بر اثر سانحه تصادف جان باختند )



تکرار یک واقعیت ( خلبان بیرون پرید بکشیدش )

چندی بعد دوباره این اتفاق روی داد دو هواپیمای فانتوم مسلح به قصد گشت هوایی به پرواز در می آیند که خلبان یکی از این فانتومها مرحوم داریوش خاک نگار بود . قبل از پرواز همان فرد به ایشان نیز سمت و ارتفاع و جهت داده شده و تاکید کرد از این جهت برود ، با پرواز فانتومها به محض اینکه فانتوم مرحوم خاک نگار از پشت جزیره کیش دور زده و به عمق آبهای نیلگون خلیج فارس می رود از روبرو توسط ناو آمریکایی به سمت او موشک شلیک می شود ، خاک نگار بلافاصله گردش می کند ولی موشک به قسمت انتهایی هواپیما برخورد می کند و سکان را از بین می برد هواپیمای همراه در رادیو می شنود که آمریکایها در رادیو می گویند خلبان این هواپیما داریوش خاک نگار است او از بهترین خلبانان ایرانی است هر وقت اجکت کرد او را گرفته و بلافاصله به قتل برسانید .


دستگیری جاسوس

داریوش خاک نگار که از خلبانان باتجربه نیروی هوایی بود هواپیمایی که فاقد سکان بود و عملا احتمال پرواز آن صفر می باشد برروی باند فرودگاه کیش بر زمین نشاند و خود و کمکش به سلامت از جنگنده خارج شدند .
بعد از این اتفاقات تحقیقات گسترده در پایگاه انجام شد و در نهایت ثابت شد آن فرد مذکور اطلاعات و حتی نام خلبان را به آمریکایها می داده تا آنها او را ضمن شناسایی مورد هدف قرار دهند و چه بسا اگر جعفر در آن پرواز تغییر سمت نداده بود او نیز مورد هدف قرار می گرفت .
نکته قابل توجه در این ماجرا این بود که آمریکاییها در منطقه خلیج فارس و اطراف آن دارای همه گونه امکانات نظامی از جمله پایگاهای نظامی ، ناوهای هواپیما بر ، هواپیماهای رهگیر و شناسایی ، هواپیماهای آواکس بودند ولی بازهم به این امکانات اکتفا نکرده بودند و با به خدمت گرفتن نفرات خود فروخته ای که در نقاط حساس مشغول به کار و تصمیم گیری بودند از آنها می خواستند که منطقه عملیات ، نحوه اجرای آن ، نوع ورود به منطقه ( ارتفاع ، سمت و سرعت ) و حتی نوع جنگنده را به آنها اطلاع دهند که متاسفانه از این طریق در طول جنگ ضربات جبران ناپذیری به نیروی هوایی وارد آمد .





انتصاب به سمت فرماندهی پایگاه

روزهای پرفراز و نشیب جنگ بالاخره به پایان رسید ولی عمادی همچنان در بندرعباس ماندگار شد تا اینکه در سال 1368 طی حکمی از سوی فرماندهی نیروی هوایی ایشان به سمت فرماندهی پایگاه نهم شکاری بندرعباس منصوب شد و تا سال 1374 در این سمت باقی ماند .
در طی این مدت او خدمات ارزنده ای را به پرسنل این پایگاه نمود ، درب اتاق او همیشه برروی همه پرسنل باز بود و هر کس مشکلی داشت براحتی می توانست با او در میان بگذارد . در سال 1371 مانور سراسری نیروی هوایی در پایگاه بندرعباس برگزار شد ، که این پایگاه پذیرای فرماندهان عالی رتبه ارتش و انواع جنگنده های نیروی هوای بود و سرتیپ خلبان جعفر عمادی خدمات ارزنده ای در این مانور انجام داد و باردیگر لیاقت و شایستگی خود را به همگان اثبات نمود .


انتصاب به سمت فرماندهی اطلاعات و شناسایی نیروی هوایی

در سال 1374 امیر سرتیپ حبیب بقایی فرمانده وقت نیروی هوایی ضمن تقدیر از خدمات شبانه روزی ایشان در پایگاه بندر عباس ، طی حکمی او را به سمت فرمانده اطلاعات و شناسایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب نمود و عمادی بعد از نزدیک به 14 سال اقامت در بندعباس به تهران منتقل شد و تا زمان بازنشستگی در سال 1379 به همین عنوان در نیروی هوایی مشغول بکار بود .
در سال 1379 سرتیپ خلبان جعفر عمادی با کوله باری از تجارب و خدمات ارزنده ای که به نیروی هوایی کرده بود به درجه بازنشستگی نایل آمد . او در طی دوران جنگ بیش از 80 سورتی پرواز برون مرزی و 2800 ساعت پرواز جنگی را در کارنامه خود دارد .


استراحت و فعالیت در موسسه باقیات الصالحات

بعد از بازنشستگی جعفر که بعد از سالها خدمت و شرکت در جنگ احساس می نمود نیاز به آرامش دارد و نزدیک به یک سال وقت خود را به استراحت و مسافرت سپری نمود که بالاخره به این نتیجه رسید که نمی تواند بدین شکل ادامه بدهد و تصمیم گرفت شغلی را برای خود برگزیند . در اواخر سال 1380 او وارد موسسه باقیات الصالحات شد و تا اوایل سال 1386 نیز در آنجا خدمت نمود که بدلیل ناراحتی از ناحیه چشم مجبور به عمل جراحی شد و پس از آن به دستور پزشک فعلا در حال استراحت می باشد .


کانون خلبانان ایران

در اوایل سال 1386 او بهمراه امیران خرم ، ضرابی ، غفاری ، عتیقه چی ، تصمیم به راه اندازی و تاسیس کانون خلبانان ایران نمودند تا محلی باشد برای جمع شدن همکاران و دوستان قدیمی در کنار هم که علاوه بر تجدید دیدار بستری فراهم شود که آن دسته از خلبانان و یا فرزندان خلبان که بدنبال شغلی می گردند بتوانند از طریق این کانون برای مشکل خود اقدام نمایند .
جعفر عمادی در آستانه 58 سالگی با تجربیات گرانبهایی که از جنگ بدست آورده بسیار خشنود است که توانسته بعنوان یک سرباز کوچک وطن به ایران و ایرانی خدمت نماید و درحال حاضر در کنار فرزندان و نوه های خود مشغول زندگی بعد از دوران بازنشستگی است .

amirrezajafary بازدید : 44 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

 شهيد عباس بابايي، بزرگ مردي كه در مكتب شهادت پرورش يافت مجاهدي كه زهد و تقوايش بسان دريايي خروشان بود و هر لحظه از زندگانيش موج ها در برداشت. مرد وارسته اي كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگي و كرامت بود، رزمنده اي كه دلاور ميدان جنگ بود و مبارزي سترگ با نفس اماره ي خويش. از آن زمان كه خود را شناخت كوشيد تا جز در جهت خشنودي حق تعالي گام برندارد. به راستي او گمنام، اما آشناي همه بود. از آن روستاييِ ساده دل، تا آن خلبان دلير و بي باك. شهيد بابايي در سال 1329، در شهرستان قزوين ديده به جهان گشود. دوره ي ابتدايي و متوسطه را در همان شهر به تحصيل پرداخت و در سال 1348، به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتي براي تكميل دوره به آمريكا اعزام شد. شهيد بابايي در سال 1349، براي گذراندن دوره خلباني به آمريكا رفت. طبق مقررات دانشكده مي بايست به مدت دو ماه با يكي از دانشجويان آمريكايي هم اتاق مي شد. آمريكايي ها، در ظاهر، هدف از اين برنامه را پيشرفت دانشجويان در روند فراگيري زبان انگليسي عنوان مي كردند، اما واقعيت چيز ديگري بود. چون عباس در همان شرايط تمام واجبات ديني خود را انجام مي داد، از بي بند و باري موجود در جامعه آمريكا بيزار بود. هم اتاقي او در گزارشي كه از ويژگي ها و روحيات عباس نوشته، يادآور مي شود كه بابايي فردي منزوي و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهاي اجتماعي بي تفاوت است. از رفتار او بر مي آيد كه نسبت به فرهنگ غرب داراي موضع منفي مي باشد و شديداً به فرهنگ سنتي ايران پاي بند است. همچنين اشاره كرده كه او به گوشه اي مي رود و با خودش حرف مي زند، كه منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وي ماجراي فارغ التحصيلي از دانشكده خلباني آمريكا را چنين تعريف كرده است: «دوره خلباني ما در آمريكا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتي كه در پرونده خدمتم درج شده بود، تكليفم روشن نبود و به من گواهينامه نمي دادند، تا اين كه روزي به دفتر مسئول دانشكده، كه يك ژنرال آمريكايي بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست كه بنشينم. پرونده من در جلو او، روي ميز بود، ژنرال آخرين فردي بود كه مي بايستي نسبت به قبول و يا رد شدنم اظهار نظر مي كرد. او پرسش هايي كرد كه من پاسخش را دادم . از سوال هاي ژنرال بر مي آمد كه نظر خوشي نسبت به من ندارد. اين ملاقات ارتباط مستقيمي با آبرو و حيثيت من داشت، زيرا احساس مي كردم كه رنج دوسال دوري از خانواده و شوق برنامه هايي كه براي زندگي آينده ام در دل داشتم، همه در يك لحظه در حال محو و نابودي است و بايد دست خالي و بدون دريافت گواهينامه خلباني به ايران برگردم. در همين فكر بودم كه در اتاق به صدا در آمد و شخصي اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا براي كار مهمي به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتي را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، كاش در اينجا نبودم و مي توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم براي آمدن ژنرال طولاني شد. گفتم كه هيچ كار مهمي بالاتر از نماز نيست، همين جا نماز را مي خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه اي از اتاق رفتم و روزنامه اي را كه همراه داشتم به زمين انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم كه متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه كنم؟ نماز را ادامه بدهم يا بشكنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه مي دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام كردم و در حالي كه بر روي صندلي مي نشستم از ژنرال معذرت خواهي كردم. ژنرال پس از چند لحظه سكوت نگاه معناداري به من كرد و گفت: چه مي كردي؟ گفتم: عبادت مي كردم. گفت: بيشتر توضيح بده. گفتم: در دين ما دستور بر اين است كه در ساعت هاي معين از شبانه روز بايد با خداوند به نيايش بپردازيم و در اين ساعات زمان آن فرا رسيده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده كردم و اين واجب ديني را انجام دادم. ژنرال با توضيحات من سري تكان داد و گفت: همه اين مطالبي كه در پرونده تو آمده مثل اين كه راجع به همين كارهاست . اين طور نيست؟ پاسخ دادم: آري همين طور است. او لبخندي زد. از نوع نگاهش پيدا بود كه از صداقت و پاي بندي من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمريكا خوشش آمده است. با چهره اي بشاش خود نويس را از جيبش بيرون آورد و پرونده ام را امضا كرد. سپس با حالتي احترام آميز از جا برخاست و دستش را به سوي من دراز كرد و گفت: به شما تبريك مي گويم. شما قبول شديد . براي شما آرزوي موفقيت دارم. من هم متقابلاً از او تشكر كردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولين محل خلوتي كه رسيدم به پاس اين نعمت بزرگي كه خداوند به من عطا كرده بود، دو ركعت نماز شكر خواندم.» با ورود هواپيماهاي پيشرفته اف – 14 به نيروي هوايي، شهيد بابايي كه جزء خلبان هاي تيزهوش و ماهر در پرواز با هواپيماي شكاري اف – 5 بود، به همراه تعداد ديگري از همكاران براي پرواز با هواپيماي اف–14 انتخاب و به پايگاه هوايي اصفهان منتقل شد. با اوج گيري مبارزات عليه نظام ستمشاهي، بابايي به عنوان يكي از پرسنل انقلابي نيروي هوايي، در جمع ديگر افراد متعهد ارتش به ميدان مبارزه وارد شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، وي گذشته از انجام وظايف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامي پايگاه، به پاسداري از دستاوردهاي پرشكوه انقلاب اسلامي پرداخت. شهيد بابايي با دارا بودن تعهد، ايمان، تخصص و مديريت اسلامي چنان درخشيد كه شايستگي فرماندهي وي محرز و در تاريخ 7/5/1360، فرماندهي پايگاه هشتم هوايي بر عهده ي او گذاشته شد. به هنگام فرماندهي پايگاه با استفاده از امكانات موجود آن، به عمران و آباداني روستاهاي مستضعف نشين حومه پايگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامين آب آشاميدني و بهداشتي، برق و احداث حمام و ديگر ملزومات بهداشتي و آموزشي در اين روستا، گذشته از تقويت خط سازندگي انقلاب اسلامي، در روند هر چه مردمي كردن ارتش و پيوند هر چه بيشتر ارتش با مردم خدمات شايان توجهي را انجام داد. بابايي، با كفايت، لياقت و تعهد بي پاياني كه در زمان تصدي فرماندهي پايگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاريخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگي به سمت معاون عمليات نيروي هوايي منصوب و به تهران منتقل گرديد. او با روحيه شهادت طلبي به همراه شجاعت و ايثاري كه در طول سال ها، در جبهه هاي نور و شرف به نمايش گذاشت، صفحات نوين و زريني به تاريخ دفاع مقدس و نيروهاي هوايي ارتش نگاشت و با بيش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپيماهاي جنگنده، قسمت اعظم وقت خويش را در پرواز هاي عملياتي و يا قرارگاه ها و جبهه هاي جنگ در غرب و جنوب كشور سپري كرد و به همين ترتيب چهره آشناي «بسيجيان» و يار وفادار فرماندهان قرارگاه هاي عملياتي بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بيش از 60 مأموريت جنگي را با موفقيت كامل به انجام رسانيد. شهيد براي پيشرفت سريع عمليات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اكتفا نمي كرد، بلكه شخصاً پيشگام مي شد و در جميع مأموريت هاي جنگي طراحي شده، براي آگاهي از مشكلات و خطرات احتمالي، اولين خلبان بود كه شركت مي كرد. سرلشكر بابايي به علت لياقت و رشادت هايي كه در دفاع از نظام، سركوبي و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاريخ 8/2/1366، به درجه سرتيپي مفتخر گرديد. تيمسار بابايي معاون عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران به هنگام بازگشت از يك مأموريت برون مرزي، هدف گلوله ضد هوايي قرار گرفت و به شهادت رسيد. تيمسار عباس بابايي صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عيد قربان همراه يكي از خلبانان نيروي هوايي (سرهنگ نادري) به منظور شناسايي منطقه و تعيين راه كار اجراي عمليات، با يك فروند هواپيماي آموزشي اف–5 از پايگاه هوايي تبريز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تيمسار بابايي پس از انجام دادن مأموريت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزي، هدف گلوله هاي تيربار ضد هوايي قرار گرفت و از ناحيه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسيد. يكي از راويان مركز مطالعات و تحقيقات جنگ درباره اين واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپيماي تيمسار بابايي و اختلالي كه در ارتباط هواپيما و پايگاه تبريز به وجود آمد، پايگاه مزبور به رابط هوايي سپاه اعلام كرد كه يك فروند هواپيماي خودي در منطقه مرزي سقوط كرد براي كمك به يافتن خلبان و لاشه آن هر چه سريعتر اقدام نماييد. مدت كوتاهي از اعلام اين موضوع نگذشته بود كه فرد مذكور مجدداً تماس گرفت و در حالي كه گريه امانش نمي داد گفت: هواپيماي مورد نظر توسط خلبان به زمين نشست، ولي يك از سرنشينان آن به علت اصابت تير در داخل كابين به شهادت رسيده است.» راوي در مورد بازتاب شهادت تيمسار بابايي در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخي از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه اي مشغول بررسي عمليات بودند كه تلفني خبر شهادت تيمسار بابايي به اطلاع برادر رحيم رسيد . با شنيدن اين خبر، جلسه تعطيل شد و اشك در چشمان حاضرين به خصوص آنان كه آشنايي بيشتري با شهيد بابايي داشتند ، حلقه زد.» نقل شده كه وي چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاري هاي بيش از حد دوستانش جهت عزيمت به مراسم حج گفته بود: «تا عيد قربان خودم را به شما مي رسانم.» بابايي در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه اي بود كه از كودكي تا واپسين لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداكاري و ايثار زندگي كرد و سرانجام نيز در روز عيد قربان، به آروزي بزرگ خود كه مقام شهادت بود نائل گرديد و نام پرآوازه اش در تاريخ پرا فتخار ايران جاودانه شد.

amirrezajafary بازدید : 70 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

ام : عباس بابایی
نام پدر : اسماعیل
تولد : ۱۴ آذر ۱۳۲۹
محل تولد : قزوین
راه یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : ۱۳۴۸
اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : ۱۳۴۹
بازگشت به ایران : ۱۳۵۱
ازدواج با صدیقه (ملیحه ) حکمت: ۴ شهریور ۱۳۵۴
فرماندهی پایگاه هشتم هوایی اصفهان (ارتقاء از درجه سروانی به درجه سرهنگ دومی) : ۷/۵/۱۳۶۰
معاون عملیات نیروی هوایی تهران (ترفیع به درجه سرهنگ تمامی) : ۹/۹/۱۳۶۲
افتخار به درجه سرتیپی : ۸/۲/۱۳۶۶
تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد ۱۳۶۶
محل دفن : گلزار شهدای قزوین
طول مدت حیات : ۳۷ سال
نحوه شهادت : اصابت گلوله به پیکرش در حین انجام عملیات برون مرزی
شهید عباس بابایی، بزرگ مردی که در مکتب شهادت پرورش یافت ؛ مجاهدی که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمنده ای که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باک.

abbas مقاله ای کامل در مورد شهید عباس بابایی
شهید بابایی در ۱۴ آذر سال ۱۳۲۹، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۴۸، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. شهید بابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند، اما واقعیت چیز دیگری بود.
چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است.
همچنین اشاره کرده که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد.
او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می کردم که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد.
گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟
گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است.
با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»
با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – ۱۴ به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف – ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف–۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ ۷/۵/۱۳۶۰، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد.
به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ ۹/۹/۱۳۶۲ با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید.
او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید. شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی کرد، بلکه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می کرد.
سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ ۸/۲/۱۳۶۶، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.
یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:
« به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یک از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است.»
راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید . با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم.»
بابایی در هنگام شهادت ۳۷ سال داشت، او اسوه ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.
شهید بابایی در بیانات مقام معظم رهبری :
این شهید عزیزمان انسانی مومن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم ، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود .

شهید عباس بابایی، بزرگ مردی که در مکتب شهادت پرورش یافت مجاهدی که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمنده ای که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باک. شهید بابایی در سال ۱۳۲۹، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۴۸، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. شهید بابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است. همچنین اشاره کرده که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد. او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می کردم که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟ گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.» با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – ۱۴ به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف – ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف–۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ ۷/۵/۱۳۶۰، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد. به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ ۹/۹/۱۳۶۲ با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید. او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید. شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی کرد، بلکه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می کرد. سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ ۸/۲/۱۳۶۶، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید. یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یک از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است.» راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید . با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم.» بابایی در هنگام شهادت ۳۷ سال داشت، او اسوه ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.

رفتار و اخلاق سرلشگر عباس بابایی

از لابه لای صفحات کتاب «پرواز تا بی نهایت» ـ تنها سند تهیه شده از حیات جاودانه ی شهید عباس بابایی شاید بتوان اصول کلی زیر را استخراج کرد و تبلور روح حاکم بر گفتار و رفتار شهید را ملاحظه کرد. در مورد هر اصل فقط به ذکر یک حکایت اکتفا شده است؛ کما اینکه ممکن است یک حکایت دربردارنده ی بیشتر از یک اصل باشد.

.
درس هایی از زندگی شهید بابایی

امروزه بسیاری از متفکران مسائل اجتماعی و انسانی بر این باورند که از بهترین راههای مبارزه با برخی بیماریهای روحی و حتی جسمانی الگو قرار دادن افراد متعال و موفق است. داشتن یک الگوی کامل و صحیح می تواند مایه ی تبلور ارزشهای انسانی، امیدبخشی، ایجاد انگیزه و هدف، تقویت روحیه و قوت قلب باشد. همچنین الگوی مناسب، درستی راه را تضمین می کند و امکان دستیابی به کمالات عالی را مهیا کرده و میل به طی طریق کمال را شدت می بخشد؛ همچنین می تواند معیار سنجش ارزشها و ضد ارزشها از یکدیگر باشد.

.
مردمداری شهید عباس بابایی

مردمداری شهید عباس بابایی یکی از مهمترین مولفه های شخصیت آن بزرگوار بود. روحیه بخشایش گر عباس بابایی سبب می شد همگان به گردش جمع شوند و این عاملی برای نزدیکی وی با دیگران بود. در خاطره زیر با یکی دیگر از ابعاد وجودی وی آشنا می شویم.( به نقل از کتاب پرواز تا بی نهایت)

ابتدا باید این نکته را یادآوری کنم که در زمان حیات این شهید بزرگوار، به عباس بابایی قول داده بودم تا این موضوع را برای کسی نگویم. حال بنا بر وظیفه جهت نشان دادن یکی از زوایای پنهان شخصیت آن شهید عزیز، این خاطره را عنوان می کنم. من شهید عباس بابایی را برای نخستین بار در منزل شوهر خواهرشان در دزفول دیده بودم و فقط با او یک آشنایی مختصر داشتم، تا اینکه در سال ۱۳۵۶ به پایگاه اصفهان منتقل و در کارگزینی ستاد پایگاه مشغول به کار شدم.

.
شهید بابایی از نگاه بزرگان

رحیم صفوی :

اعتقاد من این است که سرلشگر خلبان عباس بابایی فرمانده ای مومن و شجاع بود که نقش ایشان در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران یک نقش برجسته و بی نظیر جلوه می کند , بخصوص در عملیاتها و در بعد سازماندهی و آمادگی های عملیاتی نیروی هوایی ارتش .

پدر شهید بابایی :

زمانی که کوچکتر بود معمولاً در تعزیه های ما به اتفاق یکی از دوستانش نقش دو طفلان مسلم را بازی می کرد و بعد که بزرگتر شد نقش حضرت علی اکبر (ع) و دیگران را اجرا می کرد و در مراسم سوگواری اباعبدالله الحسین (ع) مداحی می کرد و این کار تا آخرین روزهای شهادتش ادامه داشت .

شهید عباس بابایی در بیانات مقام معظم رهبری :

شهید عباس بابایی عزیزمان انسانی مومن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم ، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود .

سید محمد خاتمی ( ریاست جمهوری ) :

اگر در تمام دوران تاریخ قزوین جز شهید رجایی و شهید عباس بابایی کسی را نداشته باشد برای افتخار شما همین دو شهید بزرگوار کافی است .

آقای هاشمی رفسنجانی :

( سرلشگر شهید عباس بابایی یکی از وفادارترین افسران ارتش جمهوری اسلامی و از پیشتازان انقلاب بود . )

( مشکلی که وجود داشت این بود که شهید عباس بابایی نمی توانست خود را از صحنه جنگ جدا کند و با این که ایشان معاون عملیاتی فرماندهی نیروی هوایی بود ،‌اما همیشه در میدانهای جنگ حضور داشت و می گفت : اگر پرواز نکنم ، احساس ضعف خواهم کرد زیرا هستی خود را در میدان جنگ می بینم . )

.
چند خاطره از شهید عباس بابایی

- در دوران تحصیل برای کمک به بابای پیر مدرسه که کمر و پاهایش درد می کند نیمه های شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه می رود و کلاس ها و حیاط را تمیز می کند و به خانه برمی گردد. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید می مانند که جن ها به کمک آنها می آیند! و در نیمه شبی « عباس» را می بینند که جارو در دست مشغول تمیز کردن حیاط است .

.
وصیت نامه شهید عباس بابائی

وصیت نامه اول شهید عباس بابایی

بسم الله الرحمن الرحیم

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد

. . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .

. . . ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران – امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.

هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.

ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .

. . . ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .

ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .

. . . اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .

. . . همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .

ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

وصیت نامه دوم سرلشگر عباس بابایی

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

خدایا ، خدایا ، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم . حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه می کنم

خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده .

خدایا ، همسر و فرزندانم را به تو می سپارم .

خدایا ، در این دنیا چیزی ندارم ، هرچه هست از آن توست .

پدر و مادر عزیزم ، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم .

عباس بابایی

۲۲/۴/۶۱

۲۱ ماه مبارک رمضان

 32 مقاله ای کامل در مورد شهید عباس بابایی

amirrezajafary بازدید : 56 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0)

شهید عباس بابایی، بزرگ مردی كه در مكتب شهادت پرورش یافت مجاهدی كه زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و كرامت بود، رزمنده ای كه دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان كه خود را شناخت كوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باك. شهید بابایی در سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، به دانشكده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تكمیل دوره به آمریكا اعزام شد. شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریكا رفت. طبق مقررات دانشكده می بایست به مدت دو ماه با یكی از دانشجویان آمریكایی هم اتاق می شد. آمریكایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می كردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریكا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی كه از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود كه بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید كه نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است. همچنین اشاره كرده كه او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، كه منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشكده خلبانی آمریكا را چنین تعریف كرده است: «دوره خلبانی ما در آمریكا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی كه در پرونده خدمتم درج شده بود، تكلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این كه روزی به دفتر مسئول دانشكده، كه یك ژنرال آمریكایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست كه بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود كه می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می كرد. او پرسش هایی كرد كه من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد كه نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می كردم كه رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی كه برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یك لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فكر بودم كه در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای كار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، كاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم كه هیچ كار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را كه همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم كه متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه كنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشكنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام كردم و در حالی كه بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی كردم. ژنرال پس از چند لحظه سكوت نگاه معناداری به من كرد و گفت: چه می كردی؟ گفتم: عبادت می كردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است كه در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده كردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تكان داد و گفت: همه این مطالبی كه در پرونده تو آمده مثل این كه راجع به همین كارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود كه از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریكا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا كرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز كرد و گفت: به شما تبریك می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشكر كردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی كه رسیدم به پاس این نعمت بزرگی كه خداوند به من عطا كرده بود، دو ركعت نماز شكر خواندم.» با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – 14 به نیروی هوایی، شهید بابایی كه جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شكاری اف – 5 بود، به همراه تعداد دیگری از همكاران برای پرواز با هواپیمای اف–14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یكی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشكوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید كه شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 7/5/1360، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد. به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امكانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی كردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با كفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی كه در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید. او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری كه در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب كشور سپری كرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت كامل به انجام رسانید. شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اكتفا نمی كرد، بلكه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشكلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود كه شركت می كرد. سرلشكر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی كه در دفاع از نظام، سركوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 8/2/1366، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یك مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یكی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه كار اجرای عملیات، با یك فروند هواپیمای آموزشی اف–5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید. یكی از راویان مركز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی كه در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام كرد كه یك فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط كرد برای كمك به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت كوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود كه فرد مذكور مجدداً تماس گرفت و در حالی كه گریه امانش نمی داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یك از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل كابین به شهادت رسیده است.» راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه ای مشغول بررسی عملیات بودند كه تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید . با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشك در چشمان حاضرین به خصوص آنان كه آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.» نقل شده كه وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم.» بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه ای بود كه از كودكی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداكاری و ایثار زندگی كرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود كه مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالب سایت درچه سطحی مشاهده نمودید؟
    سایت های کاربردی

    leader.jpg
    drrohani.jpg
    majlis.png
    ghgh.png
    http://www.8pic.ir/images/82086723376344085293.png
    images54.jpeg
    5445.jpeg
    http://www.8pic.ir/images/32420978701375817097.jpeg
    آمار سایت
  • کل مطالب : 426
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 67
  • آی پی دیروز : 142
  • بازدید امروز : 73
  • باردید دیروز : 157
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 230
  • بازدید ماه : 512
  • بازدید سال : 4,637
  • بازدید کلی : 61,873